این دوتایی که مشاهده می کنید من و جوجه خان هستیم.جوجه خان که زیاد شبیه نشده چون هر کاری می کردم درست نمیشد.من هم چشام و ابروهام تا حدی شبیه هست.دماغ من که اصلا موجود نبود و به این نتیجه رسیدم که من خیلی کمیاب و جیگر هستم.ولی چشام خدایی شبیه هست.دیگه گفتم اگه یه وقتی تو خیابون ما رو دیدین بشناسین.موهام هم جلوش خیلی شبیه این عکسه هست و پشتش بلند تره.

برای مسافرت هم اون یارو که قرار بود تور گیر بیاره یه تور دوروزه پیدا کرده که من با جوجه خان مشکل دارم سرش چون میگه با تور نمیشه شب بری جایی بمونی.خیلی دلممی خواد برم.خسته ام.از سال ۸۲ نرفتم شمال.البته یه بار یه روزه رفتم و زودی اومدم اما گردش و تفریح و باحال نبود در کل.این یکی رو به دلم افتاده که برم.خدا کنه جوجه خان کوتاه بیاد.دلش گرته و میگه من دلم می خواد باهات باشم.میگه اگه تو بری منم تنها میرم شمال.هنوز که دو روز به رفتن مونده تکلیف ما معلوم نشده.

یه آرایشگاه هم باید برم و یه کمی به خودم برسم بالاخره.که هنوز زورم میاد برم چون اصلا رفتنوم ۱۰۰ درصد نیستش.

دلم می خواد زودتر کارم و عوض کنم.از این وضعیت خسته شدم واقعاْ.امروز اون دختری که ارشدمونه ناراحت بود و بهم میگفت من خیلی ناراحتم که دریافتی تو از همه تو این مجموعه کمتره حتی از نگهبان ساختمون.نمی دونم به کی باید بگم دلم نمیخواد با داییم کار کنم.اینجا نه از لحاظ مالی چیزی به آدم می رسه نه از لحاظ علمی.تازه شخصیت آدم رو هم زیر سوا میبرن.یه وام هم قرار بود واسه ما بگیرن که دارن جون می کَنن دور از جون دایی.

دیشب دستور میگو پفکی رو از وبلاگ ترلان برداشتم و یه میگوی خوشمزه با یه سبزی پللوی خیلی شفته برای مامان اینا درست کردم.خیلی خوشمزه بود.برنجش رو هم نرم تر برداشتم که میگو خودش خشکه با هم بشه خورد ولی خیلی چسبید جای همگی خالی.ولی خیلی کار داشت پدرم دراومد.یعنی از ساعت ۷ شروع کردم تا ۹:۳۰ فقط سرپا بودم و داشتم کار میکردم.مامان اینا دلشون برام سوخت دیگه آخراش اومدن کمک.شاید چون اولین بارم بود که اینجوری درست می کردم انقدر طول کشید ولی خدایی سخت بود.و البته می ارزید به سختیش.

دست و دلم به کار نمیره اصلا از بس دائی میگه این جوجه کار نمیکنه