دیروز خیلی دلم گرفته بود.جوجه خان وقتی عصبانی میشه چشماش و می بنده و دهنش و باز می کنه و من از این اخلاقش خیلی ناراحت میشم.ولی خدا رو شکر همین که ایرادش و فهمیده و می خواد اصلاحش کنه من راضیم.یعنی کلی عیب من دارم و اون به روش نمیاره و از خطاهام میگذره و واقعا برام ارزش اینو داره که سعی کنم این یه اخلاق بدش و درست کنم.با مامانش که صحبت کردم کلی راهنماییم کرد راجع به روابطمون.خیلی دوسش دارم چون زن خوبیه و دیروز هم چند بار گفت منو مثل دختر خودش می دونه.یکی از ذوق هایی که دوست دارم با جوجه خان ازدواج کنم اینه که خواهر نداره و مامان و باباش خصوصاْ باباش خیلی دختر دوست دارن.خوب هیچ وقت کسی نبوده که براشون ناز کنه و اینا کیف کنن یا وقتی از بیرون میاد یه چای تازه دم براشون بذاره.به جوجه خان گفتم حسودی نکنی اگه یه وقت مامان و بابات و تحویل گرفتم اونم کلی غر می زنه.البته تا اینجا که هروقت رفتم خونشون مامانش کلی ازم پذیرایی کرده و احترام گذاشته.خدا رو شکر خیلی زن خوبیه و من مثل مامان خودم دوسش دارم.
الهی واسه بابا جونم بمیرم.چقد کیف می کرد وقتی تابستونا که از بیرون می اومد براش آب یخ می بردم یا وقتی می اومد کُتش و می گرفتم و براش آویزون می کردم.صورتش وقتی آإ یخ می خورد و واقعا حال میکرد و خستگی از تنش بیرون می رفت و دقیقا یادمه.باورم نمیشه اون روزای خوب همش گذشته.باورم نمیشه که دیگه تکرار نمیشه.بعضی وقتا دلم می خواد بمیرم و برم اون دنیا بابام و ببینم.یعنی در حد وصف ناپذیری دلتنگشم.من.....من که هیچ وقت دلم واسه هیچکس تنگ نمیشه دارم واسه دیدن بابا می میرم و این یه هفته خیلی کلافه ام.
جوجه خان هروقت می بینه حالم گرفته است شصتش خبردار میشه و تند تند شروع می کنه به چیزای بامزه تعریف کردن که منو سرگرم کنه.واقعا بعضی وقتا فکر می کنم اگه اون نبود چی می شد.
امروز اون خواستگار خواهرم قراره بره پیش دائی.۵ بعداز ظهر جلسه دارن.نمی دونم چی میخوان بگن اما همه چیز به نظر آخر دائی بستگی داره.اون خواستگارا هم هرجا رفتن تحقیق کردن همه کلی تعریف کردن.ما خیلی تعریفی نیستیم اما خوب خانواده نسبتا متدین و بی سر و صدایی داریم.بابای پسره هم با یکی از دوستای عموم همشهری دراومدن.یعنی هر دوتاشون دماوندی هستن و اون دوست عموم خیلی دوسش داره واسه همین کللللی از خانواده ی ما تعریف کرده
و خانواده ی پسره فکر می کنن الآن اگه خواهرم و نشون نکنن ممکنه یکی دیگه بیاد ببرتش.واسه همین انقدر عجله دارن که انگار چه خبره.ما هم که گفتیم تا قبل از سال بابام امکان نداره هیچ کاری بکنیم.بعد از جلسه با دائی اگه تایید بشه میرن مشاوره ازدواج و مشاوره ژنتیک و بعدش دیگه هیچ خبری نیست تا بعد از سال بابام.
نمی دونم گفتم یا نه اما اون دفعه مامان جوجه خان گفته بود بعد از سال بابای جوجه حتماْ باید بریم جلو چون دوست دارم زودتر رسمی بشین بعدش هرچی دلتون خواست نامزد بمونین.نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت چون دوران دوستیمون و خیلی دوست دارم.خیلی کیف میده که با هم یواشکی بریم بیرون و گردش.حالا دیگه هرچی خدا بخواد.
ساعتی که جوجه خان واسه تولدم خریده طلائیه.ولی انگشترم سفیده.دلم می خواد برم یه انگشتر طلائی خوشگل بخرم که بهش بیاد.ولی فعلا ول خرجی رو کلا تعطیل کردم چون دلم نمی خواد مساعده بگیرم.با مامان صحبت کردم که پول روزانه برای رفت و آمدم بهم بده که تا زمانی که حقوق نمیگیرم مجبور نباشم مساعده بگیرم.آخه شرکت ما هر ۶ ماه یکبار حقوق میده.خوبه که پولای آدم جمع میشه اما خوب سخت میگذره دیگه.یعنی اگه کار واجب داشته باشیم باید از پس اندازمون برداریم.مثلا من این سری کلاس ها رو نوشتم واسه بدنسازی ولی برای ماه بعد باید از پس انداز پول بردارم چون شرکت مساعده خیلی سخت میده.خلاصه که بساطی داریم دیگه.
دیروز دوباره کلاس داشتیم.مربیمون نبود اما همون تمرین هایی که سری پیش گفته بود و انجام دادیم و دیروز خیلی بهتر از جلسه اول بود.کلا احساس خوبی به باشگاه دارم.برام سوال بو که بهار نارنج چه حالی داره که میره کلاش زبان و ورزش و این چیزا.تازه می فهمم چطوری.چون آدم روحیه میگیره وقتی ورزش می کنه.
عشقم هم دیروز بعد از اینکه یه دعوای کوچولو کردیم کلی از دلم درآورد و تا آخر شب مهربونِ مهربون بود باهام.همش عشقولانه بود و قربون صدقه میرفت.وقتی بهم میگه خانومم قشنگم دلم ضعف میره براش.دیروز بهم یه چیزی گفت که خودم هم واقعاْ بهش ایمان دارم.گفت شاید من بهترین پسر دنیا نباشم اما مطمئن باش هیچکس تو دنیا نمی تونه انقدری که من دوست دارم عاشقت باشه.هیچ وقتِ هیچوقتِ هیچوقت.
اینو خودم هم می دونم و حتی اعتراف می کنم اون خیلی بیشتر منو دوست داره تا من اونو.اما از صمیم قلب عاشقشم و دلم همه ی خوبی های دنیا رو براش می خواد.حتی اگه من باهاش نباشم.
جیگرم خیلی خوبه که وقتی دعوا میشه تو به اندازه ی من مغرور و کله خراب نیستی.منم سعی می کنم عوض بشم و این اخلاق گندم و کناز بذارم.خیلی بده یه دختر انقد مُخ۵ باشه و یه پسر انقدر مهربون.منم سعی می کنم مثل تو مهربون بشم به شرطی که تو هم یه کم صبرت رو زیاد کنی.
خیلی خوبه که آدم صور باشه.شما هم یاد بگیرید