اینم از داستان آشنایی مون دیگه.
دیشب قبل از اومدن خواهر گرامی داداشی رو خوابوندم و کلی به خودم رسیدم و چیتان پیتان کردم.آخه قبلش زنگ زدم به جوجه خان و به هر ترفندی بود راضیش کردم بریم بیرون و یه دوری بزنیم.آخه هنوز هیچی واسه عید نخریدیم.نه من و نه جوجه خان.نمی دونم گفتم یا نه ولی برای سالگرد عقدمون و عیدیش یه کت پسندیدم خیلی خیلی خوشگله و با یه شیشه شی واز میخوام بدم بهش.انقدر جدیدا گوش شیطون کر خوب هستیم و آرومیم دلم می خواد همه ی دنیا رو براش بخرم.آها دیشب و داشتم می گفتم....
با اینکه خسته بود ولی انقدر دلقک بازی درآوردم و جیغ و هوار و مسخره بازی کردم که دیگه مجبور شد بیاد بریم.اولش دلم می خواست بریم دربند ولی نشد.رفتیم هفت حوض و دور زدیم و یه مانتو خریدیم و شام خوردیم.خوب شد که جوجه خان مانتو رو حساب کرد و من پولی که گذاشته بودم کنار گذاشتم برای پول لباس.آخه 15 فروردین عروسی پسرخاله امه.29 فروردین عقد پسر دائیمه و 31 فروردین هم عقد دختر دائیمه.این دوتا که عقدشونه با هم خواهر و برادرن.دیگه ببینین چه بلایی سر دائی بیچاره ام میاد.
دیشب خیلی خوب بود و کلی با موتور گشتیم.انقدر این گشت های دونفره و با موتور رو دوست دارم که با هیچی عوضشون نمی کنم.
امروز هم خواهر گرامی استراحت بود بعد از عمری.صبح به جوجه خان گفتم کاشکی میشد تو بمونی پیش داداشی ما باهم بریم استخر.......یهو بدون هیچ حرفی گفت خوب برید.یه روز هم خواهری تعطیله برید با هم خوش باشید.یعنی این حرفش یه دنیاااااااا برام می ارزید چون اصلا فکر نمی کردم حوصله داشته باشه و بمونه ولی موند و ما بعد از 2/3 ماه باهم رفتیم استخر و مثل همیشه کلی حرف زدیم و بازی کردیم و شنا کردیم.
میرفتیم زیر آب و پانتومیم بازی می کردیم و اون یکی هم باید حدس میزد.دقیقا عین بازی پانتومیم ولی زیر آب.این وسط هم یه چیزایی پیش می اومد که آدم خنده اش می گرفت.روز خیلی خوبی بود خلاصه.
وقتی اومدم خونه و جوجه خان گفت می خواد بره پیش دوستاش دیگه دلم نیومد بگم امروز بریم خرید.فکر کردم که اونم یه ذره با دوستاش خوش باشه.
راستی جوجه خان این کاردانی به کارشناسی های بدون کنکور رو قبول شد.ساوه.خودش مکانیک خودرو خونده بود.الآن مهندسی ساخت و تولید قبول شد.خیلی خوشحاله.رفت ثبت نام کرد ولی 1تومن فقط پول یه ترمش شد.یادش بخیر زمان ما یه ترم 300 تومن میشد چقدر غر می زدیم.انشاا... بخونه و زودتر تموم شه.خودش که می خواد تا جایی که میشه ادامه بده.آخه خیلی درس و دوست داره.منم تشویقش می کنم همیشه.قبلا ها یکبار اشتباه کردم و دانشگاه سراسری قبول شد برای کارشناسی نذاشتم بره و گفتم کار کن.الآن دیگه درس عبرت گرفتم.در واقع گه خور شدم چون می بینم که چقدر اذیت میشه که از درسش عقبه.
زمین فروخته شده ولی برای پولش هنوز تصمیم گیری نشده.قراره با عمو و دایی فردا جلسه داشته باشیم ببینیم چکار کنیم.مبلغش زیاد نیست ولی همون هم بالاخره یه تصمیم گیری میخواد که از دستمون نره.
یه تصمیم جدید هم گرفتم.تا قبل از تابستون حتما مدرک نجات غریقم و می گیرم.اولش می خواستم پیش مربی خودم کار کنم.الآن پشیمون شدم.باهاش حرف می زنم که یه استخر روباز برای تابستون معرفیم کنه.آخ جووووون چقدر خوب میشه.یعنی یکی از فانتزیام شده ها.
جوجه خان امروز کمک کرد فرش آشپزخونه رو درآوردیم.بقیه فرشا دیگه زیاد روش وسیله های سنگین نیست.مامان فردا آفه.تا بعد از ظهر که بریم پیش دایی می خوایم یه سری از کارای آشپزخونه رو حداقل انجام بدیم.
وااااااای خونه تکونییییییی.نهههههههههههه