مهمونی پولی

من با مریضی برگشتم

رفتیم اونجا و بهمون خوش گذشت.حالا بماند که جوجه خان واسه اینکه 1 روز بیشتر بمونیم بداخلاقی کرد و منو به گریه انداخت.چون 2 روز تعطیلی بود و من به خواهری گفتم برای شنبه میام که تو بری بیرون ولی جوجه خان به خاطر اینکه ما کمتر با بچه ها رفت و آمد می کنیم دلش می خواست بمونه و به جای اینکه بیاد با خودم حرف بزنه باهام بداخلاقی کرد جلوی دیگراان.منم از خواهری خواهش کردم که این هفته رو ببخشه و موندم ولی فرداش خود جوجه خان پشیمون شد و گفت کاشکی همون روز برگشته بودیم.

واااااااااااای 1 چیز جالب بگم.اگه یادتون باشه گفتم اینا مارو دعوت کردن خونه شون.ما هم می خواستیم رفتنه بالاخره 1 چیزی بخریم با خودمون ببریم چون از اول عقدمون همیشه وقتی جایی میریم دست خالی نیستیم.خلاصه چون با دربست رفتیم نتونستیم چیزی بخریم.اونجا من عذر خواهی کردم و گفتم حتما جوجه خان میره بیرون 1 چیزی میخره و اینا یهو دختره گفت نمی خواد عزیزم ما همه چیز خریدیم و نوشتیم بعدا دنگ ها رو حساب می کنیم.من دهنم باز موند چون هیچ وقت کسی رو دعوت نکردم خونمون یا مثلا خونه باغ بعد ازشون پول بگیرم.آخر سر هم به خاطر 2 روزی که اونجا بودیم 70 تومن دادیم.یعنی با خودم فکر کردم چقدر  بعضیا بی شعورن.

حالا الآن مریضم خفن و باید برم استراحت کنم بعدا بقیه چیزا رو تعریف می کنم ولی در کل بهمون خوش گذشت جاتون خالی

ویکند    ما همراه با دوستان

سلام
من و جوجه خان داریم آخر هفته رو میریم رودهن.عروس خاله ی جوجه خان اونجا ویلا دارن و دعوتمون کردن که جوونا باهم بریم اونجا.فقط خاله کوچیکه ی جوجه خان هم هست که یه بچه 3/4 ساله داره و منم که کلا با بچه ها خوب نیستم.من میگم کسی که بچه داره باید جفت مثل خودش پیدا کنه نه اینکه با 4 تا جوونن که اول زندگیشونه بگرده.البته اینم بگم که بچه های خوب و باحالین وگرنه اصلا نمی ارزید آدم بره این همه راه و خوش هم نگذره.
دیششب جوجه خان اومد خونمون.منم اعصابم یه کم به هم ریخته بود.اصلا دلم نمی خواست بیاد ولی وقتی اومد کلی آرامش با خودش آورد.تو کارای خونه هم کلی کمک کرد بهم.آخه مامان و خواهر گرامی میرن سکار جدیدا.یعنی 1 ماه نشده هنوز.بعد منم دیگه کارای خونه رو بعهده گرفتم.بعد 7/8 سال جامون عوض شده.ها ها هاااااا
هر روز خونه رو تمیز می کنم و برای شام ها حتما غذای جدید درست می کنم چون مامی با خودش غذا می بره ولی خواهر گرامی میاد خونه ظهر ها چون کارش خیلی نزدیکه.توی یه فروشگاه که مربوط به حجابه فروشنده شده.حالا منو معرفی کرده که مدل بشم برای شال و روسری هاشون.آخه حجاب و اینا خفن به من میاد.وقتی حجاب میذارم و از این مدل جدیدا میدم کلی خواهری جیغ و هوار می کنه که تو آدم نیستی و من جای تو بودم واسه خوشگلیش هم که شده با حجاب می شدم و اینا.
حالا اگه مدل شدم حتما خبر میدم و کلی فخر می فروشم بهتون......: دیییییییییی
دیدین اینایی که هیچ پخی نیستن بعد یهو اتفاقی یه مورد خوب براشون پیش میاد یه جوری رفتار می کنن انگار از بدو آفرینش اونا ارباب بودن ...ما رعیت؟اونا خوشگل بودن ....ما زشت؟ اونا خوب بودن......ما آدم بده؟
یعنی میخوام بگم حواستون جمع باشه اگه دیدین تحویل نمی گیرم شاید دلیلش همینا باشه ها....(آیکون یک عدد جوجه ی خبییییث)

غافلگیری در آسانسور

یعنی تا حالا تو عمرم انقدر باحال ضایع نشده بودم.امروز که اومدم خونه و یه کمی بافتنی بافتم(دارم واسه مادرشوهری شال و ساق و اینا می بافم....یعنی همچین عروس خوبی هستم من)با داداشی یه ذره رقصیدیم.دلمون تنگ شده بود واسه آهنگ و رقص و اینا.بعدش یادم اومد که عمه ام آنژیو کرده و چقدر خوبه که بریم بهش یه سری بزنیم.خلاصه که رفتیم و با داداشی یه کم موز خریدیم و رفتیم خونه شون.کلی حال و احوال کردیم و خندیدیم و این حرفا.جوجه خان هم وقتی خبر دار شد گفت میاد سر می زنه...........بعععععععععد وقتی رسیییییید گفت بیا پایین ببین سر ووضع من خوبه یا نه.منم رفتم و باهم داشتیم برمیگشتیم بالا سوار آسانسور شدیم.....دیگه خودتون می دونین چی دیگه.

ما که کلا قرارداد داریم هروقت آسانسور خالی گیر میاریم همو ماچ می کنیم.تازه وقتی خواهری یا داداشم هم باشن مجبورشون می کنیم اونور و نگاه کنن ما همو بوس کنیم ها ها هااااا.نگین نه که می دونم واسه همتون پیش اومده تو آسانسور عشقتون رو بغل کنین و ببوسین.هنوز به مراحل حساس نرسیده بودیم ها ولی یهو وسط بغل کردنمون یه زنه درو باز کرد.وااااااااااااای فقط یه لحظه دیدم جوجه خان داره هلم میده.بعد دیدم یکی با خجالت درو بست.یه خانوم میان سال چادری.وای خدا کنه کلی تو دلش مارو ففحش نده یا ازمون بدش نیاد.انقدر خجالت کشیدیم و خندیدیم که نگو.زنه هم که درو بست و ما تنها رفتیم ولی کلی با جوجه خان بعدش تفریح کردیم.

یعنی تا حالا اینجوری عمیق ضایع نشده بودیم تو مراحل عشقیمون :دیییییییی

فردا رو هم دختر خاله جان مسموم شده و نمیاد استخر ولی خودم میرم احتمالا.باید ببینم چی میشه.یه سری هم بانک باید بزنم واسه وام ازدواج.چقدر این واما مسخره ان واسه 2 زار آدمو 100 دفعه می کشن اونجا.

فعلا

همینجوری نوشت

ساعت 2:30 نصف شبه من هنوز خوابم نبرده....این چند روز خیلی تو فکر زندگی بودم.اینکه آیا جوری که من دوست دارم میشه یا نه.....اینکه اشتباه کردم ازدواج کردم یا نه............این که اشتباه کردم عشق رو به پول ترجیح دادم یا نه...........

آخر آخرش به این نتیجه میرسم که اشتباه نکردم....پول.....بی دغدغه بودن و این چیزا همه اش میاد سراغ آدم.دیر و زود داره ولی سوخت و سوز که نداره.وقتی فکر می کنم چقدر با جوجه خان خوشم....وقتی فکر می کنم که چقدر با خانواده اش خوبم که عروس خاله اش میگگه به خودت نگاه نکن که خوشبخت شدی...وقتی میبینم همه بهم میگم تو توی دوران عقد خیلی بی دردسر و باحالی اوضاعم روبراه میشه

دوباره میشم همون دختر خوب گذشته که همه چیز رو با عینک خوشبینی می بینه و بیشتر اوقات نیمه پر لیوان جلوی چشماشه.آخ که چقدر دلم برای این حس تنگ شده بود.اینکه دیگران از آرامش وجود من و از کنار من بودن لذت ببرن ذو دوست دارم وقدیما با اینکه خیلی بچه تر بودم ولی کاملا اینجوری بودم.تا بعد از فوت ببابا و مشکلات کاری که داشتم و اینکه ارتباطم به دایی به خاطر کار به هم ریخته بود و دیگه خودمونمی شناختم.ولی الآن خدا رو شکر خوبم.بهه قول جودی دیگه تقیبا دورکار شده ام.چارچوبم  رو برای کار و برای دایی مشخص کردم و با اینکه از نظر مالی تحت فارم ولی تکلیفم با زندگی معلومه.این حس رو دوست دارم هرچند که بقیه میگن داری اشتباه می کنی که نمیری پول در بیاری.آخه اونا که شرایط زندگی آدم و اعصاب آدم رو نمی دونن چی میگن؟

من فقط آرامش میبخوام.چه با پول تهیه بشه چه با کار چه با خوش گذرونی.میخوام 4روزی که با شوهرم هستم برام همه اش بشه خاطره همون طور که تا الآن بوده و ما اضلا حس زن و شوهر بودن نداریم بلکه حس دوست دختر و دوست پسر داریم.

امشب در مورد بچه هامون حرف زدیم و من ذوق میکردم که 4 تا بچه داشته باشیم و جوجه خان طبق معمول خودکشی می کرد.گفت اگه خیلی پولدار شدیم باشه ولی من که بچه ی زیاد دوست دارم و به حرف اونم گوش نمیدم.

راستییییییییییییییییییییییییییییییی

یه اتفاق نادررررررررررررررر

دیشب که هی با درد بیدار میشدم و به زور می خوابیدم خواب بابا رو دیدم.می خندید ...از اون خنده ها که توش پر از آرامش بود.منم براش ساق پا بافته بودم مثلا که پاهاش یخ نکنه.....آخ الهی قربون اون هیکل قشنگت بشم بابائیه من.

تورو خدا تورو خددددا تو رو خدااااااااااااااااااااااا قدر پدر و مادراتون رو بدونین. تا آدم رفتنشون رو باور نکرده یه بدبختی داره و زندگیش زهرماره...بعد از 2/3 سال که باور میکنه 10000 بدبختی داره و زندگیش یه تلخیه بیپایان داره به قول درباره الی.

راستی یه چیز باحال بگم.....یه بار که فیلم درباره الی رو دیده بودن و خیلی اتفاقی مبخواستم با ه پسره اون اون تایم باهاش بودم تموم کنم این جمله رو گفتم بعد یارو در کمال عصبانیت رید بهم.گف همینه دیگه بچه ای میشینی فیلم حفظ می کنی....اینم از خاطره خنده دار ما که خیلی توش ضایع شدیم جاتون خالی

اگه من مردم بدونین از دندون درد بوده

ای خدااااااااااااااااااااااااااا

می خوام برم دندونامو بکشم یه دست مصنوعی جاش بذارم.بی دردسر......واللللاااااااااااا

پدرم دراومده این چند روزه از درد.دیگه امروز ساعت 5 صبح مامانم و بیدار کردم که برام دگزا بزنه.پریشب ها هم که از درد انقدر فشارم افتاده بود که به سرم وصل کردن رسیدیم.الآن دلم میخواد خودم با انبر دست همه ی دندونامو بکنم.کسی راهی سراغ داره که انقدر درد نکشم؟4 شنبه هم که خواستم عصب کشی کنم یارو دکتره تا آمپول زد حالم بد شد.گفتم دارم میمیرم دیگه.قشنگ اشهد گفتم و حتی توبه هم کردم :دیییییییی

کلاس های اصلاح تکنیکم هم خوب پیش میره فقط امروز انقدر عصبی بودم نصفه ول کردم اومدم بیرون.تو راه هم دخترخاله جان هم عصبی بود دنبال یه نفر بودیم که حسابی بزنیمش نشد متاسفانه.

یک نفر کتک خور جهت خالی کردن حرص نیازمندیم

خدا کنه پرم به پر جوجه خان گیر نکنه.فعلا که داره کوتاه میاد.....وای به روزی که تصمیم بگیرم بکشمش

برای اولین بار

دیروز خیلی باحال بود.هم استخر رفتم هم مهمونی رفتم هم یه تولد دعوت شدیم.

اول بگم که برادر شوهرم آزاد شد.از یارو رضایت گرفتن.خیلی خوشحال شدم و دیشب کلی داستان تعریف کرد از بازداشت و باهم خندیدیم.کلا خیلی خوبیم با هم

دیروز اولین جلسه اصلاح تکنیکم بود.دختر خاله جان هم اومده بود برای مبتدی.کلی بازی کردیم و شنا کردیم.مربیه خیلی خوب بود خدایی ولی کلی ازم ایراد گرفت و گفت مدل شنات خیلی قدیمیه.منم کلی مربی قبلی رو تو دلم گل و بلبل نثارش کردم.تازه وااسه هر ترم هم خدا تومن گرفت.دیروز کرال رو اصلاح کردیم ولی هنوز تمرین نیاز داره.

دختر خاله جان انقدر تو استخر بامزه شده بود که نگو.کلی خندیدم از دستش.عین بچه ها شده بود.می خواستم لپاشو بکنم انقد لپو شده بود.

بعد از رظهر هم که خونه ی یکی از دوستای مامان جوجه خان بودیم.از همون مهمونی های زنونه که دارن.منم کلی شیتان پیتان کردم رفتم .رفتنه هم برادر شوهر جونی با موتور منو رسوند انقدر تو راه خندیدیم دل درد گرفته بودیم دیگه.م گفت برو تا خاله ام رو دیدی شروع کن به اوق زدن بگو یهوووووو حالم بد شد فکر کنم چشم خوردم.بعد تازه برادر شوهری غیرتی شده بود که پالتوت کوتاهه و تنها جایی میری یه وقت نپوشی.حالا خو جوجه خان اصلا حساس نیست که هیچی....عاشقق اینه که من تیپم تین ایجری باشه.میگه وقتی مثل دختر بچه ها لباس میپوشی باحال تره.با عروس خااله هم کلی خندیدیم و عکس انداختیم و حرص خاله جون رو درآوردیم.

شب هم من رفتم خونه ی جوجه خان و فکر می کنید چی شد؟.....واسه اولین بار شب اونجا موندم و خدایی خیلی راحت خوابیدم.صبح هم با پدرشوهر و جوجه خان صبحانه تپل زدیم به بدن جاتون خالی...

دعا کنید این خاله ی جوجه خان مارو ول کنه.....همین روزا منهدم میشید از دستش

تولد خواهر گرامی

دیروز تولد خواهر گرامی بود.ما که پول هدیه دادیم.مامان هم همینطور.یه کیک خوشگل هم براش خریدم و شب دخترخاله جان و امیر اومدن خونمونو قیلون زدیم و عشق و حال.البته من که زیاد نمی کشم فقط گاهی در حد یکی دوتا کام چون تو استخر نفس کم میارم اگه بکشم.

بعد دوباره دندون درد من شروع شد و داشت دیوونه ام میکرد.جوجه خان با اینکه قرار نبود پیشم موند و صبح رفتیم دندون پزشکی.وای که چقدر کارای دندون گرونه.یعنی واسه یه عصب کشی باید اندزه ی یه تیکه طلا پول بدی.اگه بگن دندون طلاست خیلی بیشتر معنی میده تا بگن وقت طلاس.....والا به خدا

وای خدا جون دوباره از فردا کلاس های شنام شروع میشه.همیشه برای شنا هیجان دارم.جوجه خان به امیر میگفت شانس بیاری زنت عاشق استخر نشه وگرنه مثل این یکی تبدیل به مرغابی میشه.منم بصورت مداوم داشتم اظهار عجز و لابه میکردم که مایو هام قدیمی شده و مایو ندارم.اصولا این مواقع جوجه خان خنده اش میگیره.گفت چیه مایو جدید میخوای؟گفتم آره از این مایو های مربی ها میخوام.گفت تا آخر ماه برات میخرم.حالا گیر دادم هرشب میپرسم چند تا شب دبگه بخوابم برام مایو میخری؟ :دی


وای یه خبر بد.داداش جوجه خان رو گرفتن با یه زن شوهر دار.البته اولین قرارشون بوده و این نمی دونسته زنه شوهر داره.این بچه شانس نداره.تا یه چیزی میخوره میره بیرون میگیرنش.تا یه جا قرار میذاره میگیرنش.چون قیافه اش بامزه و شلوغه جلب توجه می کنه.دعا کنید اتفاق بدی نیافته.


یه جا که طلا های کم کارمزد داشت یه انگشتر قدیمی با جوجه خان دیدیم عین حلقه ی مامانم بود و زرد هم بود.به جوجه خان گفتم اینو می خوام اصلا هم نمی خوام سفیدش کنم قشنگیش به همین زردیشه.خیلی ناز و ظریفه.حالا داشتیم بحث می کردیم واسه کادوی ولن گفت من اصلا نمی خوام طلا بخرم چون سالگرد عقدمون و تولد تو و عید همه اش تو 1هفته است.منم دندونامو فشار میدادم.گفتم اگه اذیتم کنی یه کاری می کنم دندونام درد بگیره.کلی خندید.میگه تو خیلی پلیدی اگه می دونستم باهات ازدواج نمی کردم ها ها هاااااااا.همچین شوهر عاشق پیشه ای داریم ما

دندون درد

 

در حال حاضر دارم از دندون درد به حال مرگ می افتم.
چند روزه که احساس می کردم دندونم درد میکنه.منم چرک خشک کن خوردم که شنبه برم پیش دکتر ولی دیروز که دیدم لثه و سقف دهنم هم شروع به درد کرده فهمیدم همون درد قدیمیه.اولین بار زمانی که بابا فوت کرد اینجوری شدم.یعنی از عصبی بودن شدید و حالت غیر طبیعی که داشتم دهنم شروع به زخم شدن کرد تا مرحله ای که دیگه نمی تونستم چیزی بخورم.حتی اگه غذا یه ذرررررررره هم گرم بود من از درد به خودم می پیچیدم.دیدین وقتی سقف دهن آدم میسوزه چجوری میشه؟ من کل دهنم اونجوری میشه.همه ی دندون هام درد میگیره و لثه هام هم ملتهب میشه سقف دهنم و لپم  هم که کلا پوست می اندازه.ببخشید انقد خفن تعریف می کنم ولی میخوام واقعا بدونین با چه دردی دارم دست و پنجه نرم می کنم.
از اون زمان تا حالا هر چند وقت یکبار این اتفاق می افته و مسری هم نیست.یعنی یه بیماری داخلی عصبیه که خودم دارم فقط و از طرف فامیل های بابام به ارث بردم.این بار هم همینطوره و دیگه خیلی عصبی شدم.هرچی که می خورم مجبورم برم با دهان شویه کل دهنم رو شستشو بدم و اسپری بی حسی بزنم وگرنه نمی تونم تحمل کنم.
ای بابا 2 ساعته دارم از این درد و مرضا تعریف می کنم.ببخشید به خودمون بپردازیم
دیروز بعد از ظهر رفتیم به مادر بابام سر زدیم چون از مشهد اومده بود و لباس هایی که جوجه خان و خانواده اش برای شب یلدا برام آورده بودن پوشیدم و همه تعریف کردن و خیلی باحال بود.عکسش رو میذارم اگه این اینترنت ذغالی راه بده.بعدش هم برای شام خونه ی دخترخاله جان دعوت بودیم.خیلی دیر رسیدیم اونجا و امیر یه ذره عصبانی شده بود و الکی داد میزد و برای آدمی به آرومیه اون خیلی عجیب بود و با همین موضوع کلی خندیدیم.شام هم مرغ و بادمجون داشتیم که در حد لالیگا خوشمزه شده بود و حال کردیم و جوجه خان تقریبا خودش رو خفه کرد.شب هم تا ساعت 4 بیدار بودیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم واقعا.داشتن دوستای خوب خیلی باحاله.من و دخترخاله جان بر اثر سعی بعضی ها یه مدت خیلی باهم مشکل داشتیم.یعنی در حدی که وقتی اون مهمونی خانوادگی داد من ترجیح دادم نباشم.یه حرفایی از دهن ما رفته بودن به هم زده بودن مخصوصا از دهن اون به من که کلا دل چرکین بودیم از هم.یه بار دختر خاله جان زنگید و گفت که دلتنگ شده و به یاد قدیما کلی باهم حرف زدیم و من خیلی حال کردم.بعد باهم قرار گذاشتیم و یه روز ناهار رفتیم بیرون و مثل بچه ی آدم همه ی حرفا و ناراحتی هامون رو گفتیم.خیلی کار خوبی بود.از اون به بعد دیگه راحت شدیم و الآن روابط خیلی خوبی داریم و امیدوارم خوب هم بمونه.
شب یلدا که مهمونی دادیم و خانواده ی جوجه خان رو دعوت کردیم دیگه به صورت خود خفه کنی غذا درست کردیم.مرغ و بادمجون و شوید باقالی با مرغ و ته چین و دلمه برگ و دلمه بادمجون و فلفل و سوپ.ژله هم من یه دونه طبقه ای بزگ درست کردم و دوتا خورده شیشه.سالاد هم با تزتین توپ سیب زمینی و کالباس بود.دیگه مادر شوهرم انقدر پیش عموم اینا ازم تعریف کرد که حال کردم.خیلی جدیدا روابط خوبی داریم گوش شیطون کر ها ها ها.
کلاس مربی گری شنا هم ثبت نام کردم و دختر خاله جان هم شنا مبتدی ثبت نام کرد و از دوشنبه باهم میریم.
وای راستی اینجا نگفته بودن که از کار استعفا دادم و دایی قبول نکرد ولی لآن با نصف حقوق قبلی دارم به صورت مشاور کار می کنم.حقوقم خیلی کمه و فقط در حد رفت و آمد و خرید 4 چیز قرطی بازیه ولی من راضیم چون در هفته بین 1 تا 2 روز و اون هم نصف روز میرم سر کار مگر اینکه کار واقعا زیاد باشه و مجبور بشم زیاد برم.کلا زندگی خیلی خوب شده و من به یکی دیگه زا برنامه هایی که امسال واسه خودم نوشته بودم رسیدم و اون هم پاره وقت شدن بود فقط مونده درآامد زیاد که اونم خدا جون به زودی ردیف می کنه خودش.
عکسا رو اگه بشه براتون میذارم.

 

آنچه گذشت

یعنی من عاشق این وبلاگم که هنوز نرسیده 3/4 تا نظر از آدمای آشنا دارم که واقعا خواننده من هستن.اینجا بهشته خدایی

من از اینجا رفته بودم.خبر دارین دیگه.یه وبلاگ دیگه زده بودم که اصلا دوستش نداشتم.اونجا زیاد ننوشتم و اصلا نیمه تعطیل بود ولی اینجا رو مثل قدیم همیشه بروز نگه میدارم.

10 ماهه که عقد کردیم.تو این مدت خوبی و بدی زیاد داشتیم.چه با هم و چه با خانواده ی هم اما کلا همه چیز خوب بوده.هنوز جوجه خان نتونسته یه کار درست و درمون که بشه اسمش رو گذاشت کار پیدا کنه.دیگه خودتون میدیونین این مملکت چطوریه.فعلا ریاضی تدریس می کنه تا بعد ببینیم چی میشه.

مسکن مهر هم اسم نوشتیم ولی هنوز برای واریز پول کسی بهمون چیزی نگفته.منم با تمام وجود خدا رو شکر کردم که زمین های پدری به ناممون نیست وگرنه تائیدمون نمیکردن برای مسکن مهر.اگه به نام بود با این بدبختی خرید و فروش زمین که هیچی خریدار نیست ما میموندیم و یه مشت زمین به درد نخور و احتمالا باید میرفتیم همون جا چادر می زدیم ها ها ها

خاله ی جوجه خان هم تو این مدت از حسودی رفته عروس گرفته و با تمام وجود هم از من متنفر شده.نمی دونم چرا ولی وقتی برای مادرشووهرم تو خونمون تولد گرفتم انگار کتکش زدی.اومد و بهم تیکه انداخت و پدر عروس بیچاره ی خودش رو هم درآورد.

من و مادرشوهرم خدا رو شکر روابط خوبی داریم و از اون مشکلات اولیه خبری نیست.آخه منم سعی می کنم هرچی اون میگه مثل حرفای مامانم بهش نگاه کنم.

دیگه اگه سوالی دارین بازم بپرسیم چون خودم نمی دونم چیا رو تعریف کنم.

راستی تو این مدت با جوجه خان 2 تا مسافرت حسابی رفتیم.یکی بندرعباس و قشم که 10 روزه بود و خیلی خیلی خوش گذشت ویکی هم برای تولد امام رضا رفته بودیم مشهد.اونم 3/4 روزه بود و خیلی خوب بود.مسافرت دومیکلا تنها بودیم و هیچ آشنایی نبود و دوتایی خیلی مستقل بودیم و حال کردیم.

این اواخر خیلی حساس شده بودم و از همه ی کارای جوجه خان ایراد می گرفتم و کلا عصبی بودم ولی الآن یاد گرفتم تقریبا که چطوری با سختی ها کنار بیام و هنوز هم مثل قبل دوستش داشته باشم.از ته ته قلبم

اصلا الآن که ازش می نویسم هم دلم براش تنگ شده.قراره امشب بیاد اینجا و منم میخوام ماکارونی درست کنم.الهی قربونش برم که هنوز واسه دیدنش ذوق دارم

سلام

چقدر دلتنگ اینجا هستم

چقدر بیتابم برای این خونه ی قدیمیم

بعد از اینجا دیگه هیچ جا خونه ی من نشد

مثل خونه ی پدریم بود اینجا

همون خونه ی قدیمی که یه باغچه وسطش داشت

و حیاطش برای همه ی شیطنت های بچگیم کافی بود

برمیگردم همین جا

دلم می خواد یه دنیااااااااااااااااااااا بنویسم