ساعت 2:30 نصف شبه من هنوز خوابم نبرده....این چند روز خیلی تو فکر زندگی بودم.اینکه آیا جوری که من دوست دارم میشه یا نه.....اینکه اشتباه کردم ازدواج کردم یا نه............این که اشتباه کردم عشق رو به پول ترجیح دادم یا نه...........
آخر آخرش به این نتیجه میرسم که اشتباه نکردم....پول.....بی دغدغه بودن و این چیزا همه اش میاد سراغ آدم.دیر و زود داره ولی سوخت و سوز که نداره.وقتی فکر می کنم چقدر با جوجه خان خوشم....وقتی فکر می کنم که چقدر با خانواده اش خوبم که عروس خاله اش میگگه به خودت نگاه نکن که خوشبخت شدی...وقتی میبینم همه بهم میگم تو توی دوران عقد خیلی بی دردسر و باحالی اوضاعم روبراه میشه
دوباره میشم همون دختر خوب گذشته که همه چیز رو با عینک خوشبینی می بینه و بیشتر اوقات نیمه پر لیوان جلوی چشماشه.آخ که چقدر دلم برای این حس تنگ شده بود.اینکه دیگران از آرامش وجود من و از کنار من بودن لذت ببرن ذو دوست دارم وقدیما با اینکه خیلی بچه تر بودم ولی کاملا اینجوری بودم.تا بعد از فوت ببابا و مشکلات کاری که داشتم و اینکه ارتباطم به دایی به خاطر کار به هم ریخته بود و دیگه خودمونمی شناختم.ولی الآن خدا رو شکر خوبم.بهه قول جودی دیگه تقیبا دورکار شده ام.چارچوبم رو برای کار و برای دایی مشخص کردم و با اینکه از نظر مالی تحت فارم ولی تکلیفم با زندگی معلومه.این حس رو دوست دارم هرچند که بقیه میگن داری اشتباه می کنی که نمیری پول در بیاری.آخه اونا که شرایط زندگی آدم و اعصاب آدم رو نمی دونن چی میگن؟
من فقط آرامش میبخوام.چه با پول تهیه بشه چه با کار چه با خوش گذرونی.میخوام 4روزی که با شوهرم هستم برام همه اش بشه خاطره همون طور که تا الآن بوده و ما اضلا حس زن و شوهر بودن نداریم بلکه حس دوست دختر و دوست پسر داریم.
امشب در مورد بچه هامون حرف زدیم و من ذوق میکردم که 4 تا بچه داشته باشیم و جوجه خان طبق معمول خودکشی می کرد.گفت اگه خیلی پولدار شدیم باشه ولی من که بچه ی زیاد دوست دارم و به حرف اونم گوش نمیدم.
راستییییییییییییییییییییییییییییییی
یه اتفاق نادررررررررررررررر
دیشب که هی با درد بیدار میشدم و به زور می خوابیدم خواب بابا رو دیدم.می خندید ...از اون خنده ها که توش پر از آرامش بود.منم براش ساق پا بافته بودم مثلا که پاهاش یخ نکنه.....آخ الهی قربون اون هیکل قشنگت بشم بابائیه من.
تورو خدا تورو خددددا تو رو خدااااااااااااااااااااااا قدر پدر و مادراتون رو بدونین. تا آدم رفتنشون رو باور نکرده یه بدبختی داره و زندگیش زهرماره...بعد از 2/3 سال که باور میکنه 10000 بدبختی داره و زندگیش یه تلخیه بیپایان داره به قول درباره الی.
راستی یه چیز باحال بگم.....یه بار که فیلم درباره الی رو دیده بودن و خیلی اتفاقی مبخواستم با ه پسره اون اون تایم باهاش بودم تموم کنم این جمله رو گفتم بعد یارو در کمال عصبانیت رید بهم.گف همینه دیگه بچه ای میشینی فیلم حفظ می کنی....اینم از خاطره خنده دار ما که خیلی توش ضایع شدیم جاتون خالی