ب ک ا ر ت

امروز به هانیه که زنگ زدم دیدم انگار یه آدم دیگه شده.خیلی آروم و سر به زیر. عین زنایی که ۱۰۰ ساله شوهر دارن.حالا خوبه یه ماهه عقد کرده ولی اصلاْ نشناختمش.

تازش هم وقتی داشت از جریانات عقدش برام تعریف می کرد هم از یه چیزایی ناراحت شدم هم از یه چیزایی تعجب کردم.داشت می گفت مادر پسره زیر لفظی براش نخریده و اینا منم داشتم دلداری می دادم که عزیزم تو عروسی این چیزا پیش میاد و بچسب به زندگیت و از این حرفا.گفت مامانم خیلی ناراحت شده میگه من دختر خیابونی نبودم که با پسره دوست باشم که حالا بهم بی احترامی کنن.من دقیقاْ همین شکلی شدم چون می دونه من و جوجه خان با هم دوستیم و زندگیمون چطوریه.خدایی یه لحظه هنگ کردم اصلاْ.

بعدش هم گفت منو مجبور کردن برم دکتر واسه اینکه از اون نامه های مزخرف بگیره.منم دلداریش دادم که بابا تو این جامعه به همه نمیشه اعتماد کرد و به اونا حق بده و اینا.دوباره میگه من باهاش دوست نبودم که بخوام الآن برم دکتر.باز من هنگگگگگگگگ.

اینا به کنار.دیدی میگن از ماست که بر ماست؟ گاهی تو جامعه ی ما جنس زن جایگاه خودشو نمیشناسه.داشتیم درمورد مسائل زناشوئی و اینا حرف می زدیم پرسیدم شما هنوز کاری نکردیم یعنی؟ گفت نه می خوام تا شب عروسی نگه دارم چون همه ی  ارزش دختر به همون پرده است.خیلی تعجب کردم و با خودم گفتم تا همچین ذهنیت هایی تو جامعه هست نمی شه انتظار داشت که همه روشن فکر بشن.بتونن هضم کنن که هرکس تو زندگی بالاخره یه روابطی داره.و به خودش هم مربوطه.اما در کل خیلی اذیت شدم گفتم شما هم سهیم باشین باهام.

 

پ.ن : هانیه دوست دوران دبیرستان منه و خیلی هم با  هم خوب بودیم و هنوز هم هستیم.دختر پاک و نجیبیه.

پ.ن ۲: از فردا گیر ندین فک کنین من خودم مثلا رفتم به ملتی پا دادم حالا دارم از روابط قبل ازدواج حمایت می کنم.نخیر آقاجون خود من هم هنوز اونقدر راحت نیستم اما حداقلش خودمو فقط یه جنس نمی بینم که یه بار مصرفه.

پ.ن ۳: لزومی نداره نظر بدین چون الآن همتون میاین از حقوق زن مثلا دفاع می کنین ولی پای عمل که میشه همه ماه شب چارده آفتاب و مهتاب ندیده میخوان.می دونی چیه گاهی حس می کنم مردای ایرانی یه اخلاقای ت..می دارن که نمی شه زیاد گفت.مثلا نمیرن با کسی خودشون باهاش بودن عروسی کنن میرن با یکی که دوخته.که مثلا ذوق کنن دختره.البته جای شکرش باقیه که خیلیا دیگه اینجوری نیستن.

پ.ن ۴:یکسال شد.سینا و نغمه ی عزیزم حالا که یکسال گذشته صبر کردین الآنم صبر کنید.میدونم سخته.خدا هم بزرگه

تقصیر بقیه است

یعنی بعضی وقتا آدم اصلاْ دست و دلش به نوشتن نمیره.فک کنم اپیدمی شده.ویوالدی که دو هفته ای هست چیزی ننوشته اصولا هم وقتی می نویسه من اولین نفرم که کامنت میذارم فک کنم از دست من عاصی شده فرار کرده .هیولا که قدیما زود به زود آپ میکرد هم الآن تاقچه بالا میذاره.انتروپوید هم که داره میره صفاسیتی تازه اُرد هم داده که براش وبلاگش و سرپا نگه داریم.یکی نیست بگه برادر من ما خودمون هم دوپینگی ادامه حیات میدیم.گلامور که خیلی نوشته هاش و دوست دارم که این تزش خفه اش کرد ولی دعا می کنم زودتر کاراش روبراه بشه چون من عاشق عاشقانه نوشتناشم.علی کرمی هم که حال می کنم با نوشته هاش(حالا دهنتو ببند مگه حال کردن تو یه چیز خلاصه میشه؟)جدیداْ یه جوری شده.قبلاْ ها یه مدل بی خیالی بود دوست داشتم.الآن انگار اهمیت میده به همه چیز اما اهمیت خوب که نه. بعد دیگه طلبه زد هم که نیست کلا یعنی یه چند وقتی میشه این هیولای ملعون* اسمش و از پیونداش پاک کرده حوصله ندارم بگردم پیداش کنم.اصولا مرض بدیه این اعتیاد به وبگردی.بعد مرض بدترم اینه که نمیام اونایی که دوست دارم و بذارم تو پیوندام.یعنی نمی دونین با چه مشقتی باید صد هزارتا وبلاگ و باز کنم تا به اونایی که دوست دارم برسم.با این موضوع هم از قضا خیلی حال می کنم.کلاْ نمی دونم چرا من با همه چی حال می کنم................ای باباااااااا.......شکر خوردم اصلاْ.حال نمی کنم.خوب شد منحرفا؟    دیگه الآن بقیه رو یادم نمیاد زیاد. همینا فک کنم رو من هم تاثیر گذاشته دیگه.فک می کنم منم باید کـ... کلاس کاذب بذارم.بعد آها این دختره که با ما همشهریه...چی بود اسمش؟.... آها آنی دالتون و میگم اونم سیاسی نوشتن هاشو بیشتر دوست داشتم.مث زمان انتخابات پارسال.این پسر ۲۰۰ تونیه هم بزرگ شده جدیداْ مث قدیما نیس مخصوصاْ از اون پست های تختخواب ۲۰۰ تومنی دیگه نمیذاره.

دیشب جوجه خان رودل کرده بود دلتون نخواد تا می تونست بالا آورد.حالا هرچی من میگم بذار بیام ببینم چه مرگته من به این چیزا حساس نیستم گوشش بدهکار نبود.خلاصه اینکه ما تا خود صبح غلط زدیم و از اینور به اونور شدیم و خوابمون نبرد.نگران بودم براش مثلاْ. یه سیگاری آتیش زدیم * و یه کمی بازی های موبایلمون و زیر و رو کردیم.

دیشب شام باقالی پلو با مرغ درست کردم که واقعاْ عالی شده بود.آخه همیشه واسه جوجه خان که آشپزی می کنم تِر می زنم به همه چی.چند دفعه است استرسم کم شده بهتر شدم.

اوضاع سهمی که خریدم زیاد روبراه نیست نتیجتاْ خودم هم روبراه نیستم.البته خدا رو شکر چون من وقتی روبراه نیستم هم از دو سوم آدمایی که میشناسم شادترم.مُخ ندارم که.شیرین عقلم فک کنم.

* هیول داداش به دل نگیری ها.گفتم دور هم خوش باشیم

*قسمت سیگاره خیلی حال داد چون جوجه خان فقط میذاره من براش روشن کنم.منم حرص سیگار می گیرم.دیگه خوابش برده بود دلی از عزا در آوردم.حالا بماند که طبق معمول فحش می دادم به اونایی که سیگار و درست کردن چون چشم آدم میسوزه هِی هِی.

پ.ن : بی پولی هم فشار آورده.هرچی به جوجه خان میگم بیا بریم یه میلیونی دست و پا کنیم میگه به ما نمیدن.مگه ما چیمون کمه؟خدا رو شکر اضافه نباشه کم نیست.

ادامه نوشته

لعنت

دیروز یه روز خاص بود.فک کنم چون امتحان داشتم و شبش نخوابیده بودم و استرس داشتم و می خواستم خودمو سرگرم کنم و یه کمی هوا گرم بود و.. (دیگه دلیل نیست؟)...ایناااا من قاطی کرده بودم.

حالا یه وقت پیش خودتون فک نکنین من از این آدمای حَوَل پسر ندیده ام ولی خوب دیروز برای خودمم جای تعجب داشت که چرا انقد پسرا به چشمم میومدن.اول از همه که صبح داشتم می رفتم شرکت تو راه که قائم مقام و میرفتم بالا یه پسره جلوم بود انقد خوش هیکل بود انقققققد خوش هیکل بود که نگو.دوست داشتم برم خودمو بزنم بهش عین این عمله های میدون امام حسین که از بغلشون رد میشی یه جوری خودشونو میزنن بهت.هِی سرمو انداختم پاید شیطون و لعنت کردم تاثیری نداشت.لامصب یه بلوز تنگ پوشیده بود از اینا که شیکمش ۶تیکه ست.بعد کمر ۷.میدیدی می مردی براش.هِی خودمو سرگرم کردم دیدم نمیشه یاد جوجه خان افتادم و به خودم لعنت فرستادم که چقد پست و کثیفم که یه پسر دیگه به نظرم خوشگل میاد(فقط خوشگل نه چیز دیگه ای).واسه همین تو اولین کوچه ای که رسیدم پیچیدم راهمو عوض کردم.گفتم تا دین و ایمانم به باد نرفته خودمو از این ماجرا خلاص کنم.بعدش رفتم دانشگاه امتحان دادم و سوار اتوبوس شدم که برم متروی میرداماد.یه عمله تو اتوبوس بود(خدا وکیلی عمله میگم به معنی واقعی کلمه)شلوار شیرازی پوشیده بود و بلوزشم گذاشته بود تو شلوارش.خیلی داغون بود خلاصه.ولی از اونایی بود که اگه تو تهران بزرگ شده بود واسه خودش کسی می شد.معلوم بود کُرده(حالا یه وقت به کردا بی احترامی نشه ها فکر نکنین منظور بدی داشتم).از اون کردای غیرتی و باحال .خیلی خوشگل بود.چشم و ابروی مشکی پوست سبزه و جذاب.سیبیل هم داشت از اونایی که علی کرمی داره که من اصولا کشته مرده ی این مدل سیبیلام.هیکلشم که خیلی ناز و خوشگل و خوش تراش بود.با این تیپ نمی دیدیش فِک میکردی قهرمان ژیمناستیکه.یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم عین این آدمای حیض آشغال سر تا پای این موجودو نگا می کنم.خدا وکیلی داشتم با خودم میگفتم یکی باید اینو کشفش کنه.ببره یه دست لباش خوشگل براش بخره و مدل موهاشو عوض کنه عین این فیلما.دیدم داره چپ چپ نگام میکنه.خیلی جذبه داشت خدایی.دیگه زودی رومو اونور کردم و تا آخر مسیر که یه چیزی حدود بیست دقیقه طول کشید حتی صورتمو از دمِ پنجره تکون ندادم.فکر بدی نداشتم ها(به جون جوجه خان).فقط انقد خوش هیکل و خوشگل بود فقط دوست داشتم نگاش کنم.

راستیاتش خیلی بهم برخورد.از اینکه انقد این آدما به چشمم اومده بودن.از خودم بدم اومده بود.بعد فک کردم که خوب زیبایی رو نمیشه نگاه نکرد مثل یه منظره ی خوشگل بعدش خودم به این حرف خودم خندیدم چون عین این مردای ح.ش.ر.ی ندید بدید که میخوان خودشونو توجیه کنن فک کرده بودم.ولی خدایی به جون خودم هیچ منظور بدی نداشتم.

این پست رو هم بعد چند روز حذف می کنم فقط میخوام از همه ی کسایی که اینجارو می خونن(تیریپ خاموش بازی ورندارین جون مادرتون این کارا قدیمی شد دیگه)بپرسم این فکرای دیروز من بده؟یعنی بقیه آدما هم مث منن؟ بعضی وقتا بعضیا به نظرشون میاد؟هم پسرا واضح و قشنگ جواب بدن مث بچه آدم هم دخترا.

ادامه نوشته

آیکون یه جوجه که بار زندگی رو به دوش می کشه

می دونین؟!!  یه چیزایی هست که اینجا نمیشه راجع بهش حرف بزنم ولی خوب خیلی زندگیه سختی شده.خدا رو شکر یکی هست دلداریمون بده و بگه اشکال نداره عزیزم این روزا میگذره.

از اول رجب که پریروز بود دارم هر روز سوره ی واقعه رو می خونم که هر روز هم زیاد میشه.یه حاجت گنده دارم دعا کنین برآورده بشه من هم به جاش قول می دم یکی از زوایای پنهان زندگیم رو به انتخاب خودتون کامل براتون روشن کنم به عنوان جایزه چون می دونم همگی فضول تشریف داریم جمعاْ.

امتحانام داره نزدیک میشه.دعا کنین که قبول بشم که اگه نشم آبرو برام نمی مونه.این مدرک لعنتی رو بگیرم برم دنبال کار خودم.اگه قبول نشم خدایی ول می کنم میرم دیگه حوصله ندارم ادامه بدم.   البته حوصله دارم ولی حیف این حوصله نیست که واسه این کارا خرج بشه؟

کارای جوجه خان یه کمی بهم ریخته و زیاد روبراه نیست.واسه عزیز دلم هم دعا کنید.همش استرس داره.آها راستی دیروز رفتم خرید.انقد حال داد که نگو.چند وقت بود اینجوری با خوشحالی خرید نرفته بودم.الآن فقط چند تا کار نکرده دارم که امیدوارم زودتر انجام بشه.

چه پست بی محتوای بیخودی بودا شرمنده.

همین دیگه خدافظ

بعداْ نوشت : مموت ا.ن یه ساعته داره عَر می زنه.دارم کَر میشم دیگه.من نمی دونم این بشر انقد بیخود داد می زنه اونجاش باد نمی کنه؟ (می دونم قول دادم با ادب باشم ولی گاهی اوضاع از کنترل خارج میشه خدایی) 

بعد تر: تو تقویم نوشته گمراهی و زورگویی آخرین مرحله حکومت پادشاهان است. گفتم که بدونین فقط

 

 

خواب های هیولایی

نمی دونم چی شده و چه اتفاقی افتاده که امروز هیولاسوژه ای شده واسه خودش (بلد نیستم از اون قِرتی بازیا کنم که رو اسمش کلیک می کنن میرن تو وبلاگش.همینی که هست از اون بغل پیداش کنین).رفتم تو وب انتروپوید(باید کم کم دیگه به پیوندام اضافه اش کنم) دیدم واسه هیولا یه عکس گذاشته خیلی باحاله.

منم دیشب خوابشو دیدم.خواب دیدم پای نت ام.بعدِ عمری مسنجر دارم انگار.بعد هیولا در راستای اینکه چت کردن و خیلی دوست داره وب میده بهم(از اون وب بدا نه ها.از این یکی وبا)بعد انقد قیافه اش ضایعععععع بود که نگو.انقد که من با خودم گفتم خدا به دور همون عکس بغل وبلاگش قشنگ تره انگار.لاغر با یه ریش بیریخت.تازه دماغ عقابی و چشای ریزم اضافه کن به اینا.یه بلوز راه راه سرمه ای هم پوشیده بود در حد بنز کهنهبعدش من کلاْ فرار کردم از دستش رفتم خودمو یه جا سرگرم کردم.به گمونم از این سایتای ۱۸+ بود. قشنگ حسی که تو خواب داشتم این بود که این از اون بسیجی انتر بی جنبه هاس* که آدم دوس داره سر به تنشون نباشه و اینکه ۲۲ خر.داد چقد می خواد بره گیر بده به مردم* . حالا نمی دونم تو اون چند ثانیه چقد فکر به ذهنم رسید اما خیلی بود دیگه.الآن که دارم می نویسمش کم کم یادم میاد همش.

بعد دیگه اینکه خواب دیدم یکی از فامیلامون رفته کره ماه اونجا تو یه محفظه شیشه ای زندگی می کنه.بعدش حامله است.موهاش هم ریخته کچل شده.(عجب خوابای ت...ی دیدم من دیشب)

بعد هرچی این خر.داد می گذره من بیشتر حال و هوام به هم میریزه.

*نه اینکه بسیجی ها بد باشن ها.ولی بعضی هاشون واقعاْ لایق اینکه تو توالت هم زندگی کنن نیستن.ریدن به هرچی بسیج و این حرفاس.

* خدا منو ببخشه هیول جان ببخشید دیگه.خواب بود.دست خودم که نیس.حالا اشکاتو پاک کن.اگه دیدمت یه مگنوم میهن میخرم برات از دلت دربیاد.

چی بگم یعنی

معذرت.یادم رفته بود که:

به هنگام خشم نه تنبیه. نه دستور .نه تصمیم

 

ما رو ببخشید که خشمناک شدیم

 دوستان این پرخاش ما رو به دل نگیرن.بذارن به حساب عصبانیت

یکی از بهترین حسّا تو زندگیم وقتیه که ...

وقتیه که...

چجوری بگم آخه سخته یه کم.حتی برای من

.

.

خوب میگم دیگه هرچی شد شد.حسّمه دیگه گناه که نکردم.

وقتیه که محتویات مبارک درون دماغم خشک میشه با ناخون میکَنمش یهو راه نفسم وا میشه.احتیاج به یه ساعت فین فین هم نداره

به خدا

 

چند ساعت بعد نوشت:خداااااااااااااااااا اوقققم میگیره خوب به کی فحش بدم؟؟؟     داوطلب نبووووووووووووود؟

تهدیییییییید

هرکی بیاد این پست و بخونه نظر نده الاغه. اَنه. کثافته.

می خوام ببینم این قسمت آمار بازدیدکنندگان وبلاگ به طرز ت...ی و بیخودی زیاد میشه یا یه عده آدم هستن که اسمشون خواننده خاموشه و از روابط اجتماعی بویی نبردن.

من این همه با شخصیت عمل می کنم نظر میدم همه جا.مث دسته خر میای و میری؟ با توام ها خواننده ی خاموش عوضی.خودتو نشون بده که دیگه عوضی نباشی منم قول میدم سطح فحشام از این بالاتر نره.دفعه بعد از خانواده مایه میذارم هاااااااااا.یعنی بیام ببینم تعداد نظرات از بازدید کننده ها کمتره همه رو فحش میدم در سطح تانک

به جون مادرم حلالت نمیکنم نظر نداده بری

خاوندگارا به این ملت بفهمون ما دلمون به همین ۴ تا نظر خوشه وگرنه تو دفتر خاطرات گل منگلی می نوشتیم دیگه.

ادامه

فکر کن ۴۰ هزار تومن پول دارم تا آخر ماه باید باهاش سر کنم.همینم پس انداز فروردینمه مجبورم خرجش کنم

اخبار جوجه خان و جوجه جان: دیشب در حر بنز دعوا کردیم.طبق معمول بعد نیم ساعت پشیمون و درب و داغون بودیم زنگ زد.باز هم آشتی کردیم دیگه بعد ولی من همش مثِ این دختر تاپاله ها فیلم دیدم و به روی خودم می خواستم نیارم.ولی جوجه خان تا ۴ صبح با اینکه آشتی کرده بودیم از اعصاب خوردی خوابش نبرد.منم اعصابم ت... بود ها.یه خوابای چمن در قیچی میدیدم که نگو.

پ.ن: یه همکار دارم به این خانواده بدبختا کمک می کنه.بعد یکی از اون خانواده ها که مادر و پدره معتادن می خوان دختر ۱۳ ساله شون و بدن به یه مرد ۴۰ ساله.واسه اینکه موادشون و تامین کنه.از صبح دارم صلوات میفرستم.یه عالمه نذر کردم.شما هم دعا کنید.اصلا استرسی میشم این چیزا رو می بینم.

پ.ن مهم : بعد امروز جوجه خان جوگیر شده هر جا میخواد بره میگه

جوجه یا پشه؟ مسئله این است

در واقع من یه پشه ام که بعضی وقتا حوصله ام خیلی سر میره.

 

پ.ن : چون از بچگی از اسم پشه خوشم میومد.چون پ داره و ش داره ترکیب جالبیه

بازم پ .ن: حتی کلاس هام هم با هم قاطی پاتی میشه.

 

یه عید دیگه اومد و رفت.یه سال بزرگتر شدیم.یه بهار دیگه رو دیدیم و زندگی همچنان با آرامش گذشته ادامه داره.

ببخشیدا خسته شدم همینی که هست بی ادبی خودم بهتر از با ادبی بی نمکه. آره داشتم می گفتم.مث همیشه بیخود و بی هیچ اتفاق خاصی گذشت.تولدم رو هم تعداد معدودی که واقعاْ دوستم دارن یادشون بود.بعضیا رو دوست داشتم بزنم.سیزده بدر اما از چند سال اخیر بهتر بود.همش تو خونه نبودیم.با خاله و شوهر خاله مامانم که از قضا خیلی جیگر و باحالن بودیم.خانم خوشبختی(دختر عمه ام) و اقوام شوهرش هم بودن که من و بابام تو ورق حسابی سوسکشون کردیم و کلی حال کردیم.بازیش هم خیلی هیجانی بود.با این خوشبختی خانم یه برنامه توپ واسه جوجه خان داریم که می خوایم کلی بترکونیم.حتما اخبارش و اینجا می نویسم.آها تا یادم نرفته بگم که لوله حموم خونمون ترکیده منم بدبخت شدم رسماْ چون از امروز آواره ام.حیف که محلمون حموم عمومی نداره بریم بخندیم.پس اگه اومدین اینجا با یه چرکولک زشت و کثیف برخورد کردین.... به من مربوط نیست چون مسلماْ من نیستم.من بمیرم باید روزی یه بار و برم حموم.خوبه پسر نشدم ها.نه؟

این و همیشه مامانم می گفت.از زمان بچگی و هنوز هم میگه.خوشحاله که پسر نشدم چون فکر می کنه باید سالی به ۱۲ ماه چادر می زدن جلو کلانتری تا پیش من باشن.اگه مثل الآنم عقده حموم هم داشتم که دیگه واویلااااا

پ.ن :جوجه خان خیلی سلام رسوندن.ایشون ۴ شنبه کلاْ گُل کاشتن.فکر کنم تو خاندانمون هم روزی مثِ ۴شنبه واسه هیچکس پیش نیومده باشه.دسته گُل بود که آب میدادن ایشووووون

پ.ن ۲: ۵۰ سالم شده هنوز گواهینامه نگرفتم

 

همه فرهیخته هاااااااااااا

یارو رینگ تون موبایلش دلبرم دلبره بعد میشینه واسه من راجع به آهنگ های شجریان نظر میده.

پ.ن: کمیت کامنت ها زیادم برام مهم نیست.مهم کیفیته البته از این به بعد.مثلا هرچی طرف وبلاگش پر بیننده تر باشه (منظور ۱۰ به بالاست) بیاد اینجا نظر بده ما بیشتر خر کیف می شویم.

پ.ن ۲:خودم هم صبح ها که دارم میرم شرکت آهنگ های جوات در حد لالیگا گوش میدم

دِلَکم دلبرکم    دلبر بانمکم          و از اینا.به خدا راس میگم.خوب سر صبحی آدمو شارژ میکنه.همش هم با خودم می خندم.حالا ملت فک نکنن یه مرگیم هست خوبه.حسن شماعی زاده هم گوش میکنم تازه.خیلی هم اوضاعم  خیط نیست.بدتر از خودمم دیدم.( اِ اِ اِ  جوادیساری که گوش ندادم بابا نخند دیگه)

اخبار جوجه خان و جوجه جان(هر کی هم ناراحته نخونه خوب): بابا جوجه خان تهرانه الآن.نمی شه همو ببینیم.همش یه چیزی پیش میاد.از روز اول عید ندیدمش.۱۰ روزه.رسماْ دارم کف و خون بالا میارم.

بی حوصله و کمی احمق

از پست قبلی زیاد خوشم نمیاد.

ادبیاتش اون چیزی نیست که من دوست دارم.من دوست دارم غرق بشم تو رویاهام.دوست دارم یه نویسنده ی کوچولو باشم که وقتی نوشته های خودمو می خونم خسته نشم.از قرار معلوم اصلاْ موفق نیستم.به عبارتی چون خودم رو محدود کردم تو حصار این وبلاگ  خودِ واقعیم مخفی مونده.

من یه دختر تُخس پررو بی ادب و بد دهن که عاشق جوجه خانه.که اصلاْ عشقشون از همین ک.. شعر گفتن ها شروع شد.آره عزیزم !من اینقدر که سعی می کنم خوب جلوه کنم نیستم و  این پست رو از زمانی که گلابی به این موضوع اشاره کرد می خواستم بنویسم.

یه چندتایی از پست هام هست که خیلی دوستشون دارم.مربوط به اون زمانیه که مثل بیسکوئیته تو شِرِک تو عوالم خودم سیر می کردم و همه چی به نظرم خوب میومد.الآن اما برعکس شده.با خودم و اطرافیانم و حتی جوجه خان مشکل پیدا کردم.حس می کنم دارم به همه کولی میدم مخصوصا جوجه خان.حس می کنم همه چیز خیلی عادی شده و من از این عادی بودن می ترسم.آخه خودمو میشناسم و میدونم کم کم که برام عادی بشه یه روز در نهایت قساوت قلب میذارمش کنار.من واقعا مصداق بارز آدمی هستم که تََب تند داره ولی نمی دونه که این تَب تُندش زود عرق میکنه.

جدی نگیرید همه ی این کس شعر نوشتن هام به خاطر اینه که یه هفته است ندیدمش.همیشه همینه.یه مدت که نمی بینمش احساس پوچی می کنم و میخوام جدا بشم کم کم.بعد خودمو گول می زنم و میگم اینقدر آروم جدا میشم که اذیت نشم اما باز تا می بینمش برام میشه همون عشق همیشگی.ولی باور کنید من از این عشق خیلی می ترسم.می ترسم که دوست داشتنم مورد سوء استفاده قرار بگیره.دیشب تا ساعت ۲ واسه خواهرم حرف زدم.حرفای اونم گوش کردم و بی هیچ جوابی خوابیدم.

من یه آدم از خود راضی احمقم که همیشه میگم من همینم که هستم.می خوای بخواه.نمی خوای هم غلط میکنی باید بخوای مگه دست خودته.

طاقت نیاوردم صبر کنم تا نظرام ۱۰تا بشه اصلا دلم نمی خواد ۱۰ تا بشه.اََه خدا زندگی سخت شده ها حواست هست دیگه؟

پ.ن :خیلی بهت نیاز دارم.اینجوری تنهام نذار.بد میبینی ها.از ما گفتن بود

دردسر عید

آقا این عید همش واسه ما شده دردسر.از امروز که خونه تکونی شروع شد.همه خونه تکونیاشون تموم شده ما تازه شروع کردیم چون مامانم دوست داره روز عید خونه برق افتاده باشه.جوجه خان هم که همش خسته است.زیاد حرف نمی زنیم.اعصاب من هم که ضعیییییییییییف قاط می زنم.موهامو می خوام ببافم یه مرکز خوب و ارزون پیدا نمی کنم.می خوام بافتش به درد بخور باشه.اما از کار و بار بگم براتون.خدا رو شکر خوب پیش می ره و من در کمال آرامش دارم تِر می زنم به همه ی زیر آب زن ها. خدایی خدا قوت داره ها.ملت آخه فکر کردن ما چماقیم از هیچی سر در نمیاریم ما هم محترمانه شصتمون رو نشونشون دادیم و کلمه مربوطه رو بکار بردیم البته در خفا.بعدش هم با خودمون خندیدیم باز هم در خفا.خدایی همه چه زرنگاااااااااااااااا

تکبییییییییییر

پ.ن :دوستی که در مورد تولید فولاد تولیدی ما پرسیده بود خوب گوش کنه.ما به عنوان اولین کارخانه که با کوره القایی کار می کنیم چون امکان فعالیت متالوژیکی باز داریم میتونیم فولاد زنگ نزن تولید کنیم اما به دو دلیل این کار رو نمی کنیم

۱- اینکه تولید فولاد زنگ نزن بسیار گرونه و به صرفه و صلاح مجموعه نیست.

۲- اینکه اگر هم ما شمش فولاد زنگ نزن رو تولید کنیم در کشور کارخانه نوردی که توانایی تولید میلگرد از فولاد زنگ نزن رو داشته باشه وجود نداره.

پس نتیجه ی آخر اینکه همون طور که گفتی در کشور ما فولاد زنگ نزن تولید نمی شه و حتی اگر کسی توانایی اش رو هم داشته باشه به صرفش نیست. امیدوارم کامل بوده باشه

نکته

دوستان عزیز.من تهرانم.هم کارم هم زندگیم هم اصالتم مال تهرانه.خود تهران که نه البته بابام اینا مال لواسونن.رفته بودم بندر ماموریت فقط. واسه بازدید.همین

بازگشت جوجه

ما آمدیم دوستان.پیروز و سربلند.گندی هم که زده بودیم یک جوری ماست مالی شد.

ما آمدیم با کوله باری از خریدکه حتی یک سومش هم مال خودمان نیست.

ما آمدیم تا بگوییم نامرد روزگار است هر آنکس که با بعضی از این همکاران ما دیگر تا سر کوچه برود.

ما آمدیم بگوییم این اسکله شهید رجایی خیلی باحال است اگر دستتان رسید حتماْ بروید یک کشتی هایی دارد آدم گُه گیجه میگیرد وقتی بغلش می ایستد.

ما آمدیم بگوییم شهرک صنعتی بندرعباس اصولاْ چیز خوبی است آدم های عشق صنعت مثل من وقتی پا در آن مکان مقدس می گذارند دلشان قیلی ویلی می رود.

ما آمدیم بگوییم با این فیلم آشپز بزرگ که خیلی هم مسخره بود اینقدر گریه کردیم که پدر محترم و مادر محترمه فکر کردند بد جوری آفتاب به مُخمان خورده است.

ما آمدیم بگوییم هنوز در کَف خرید هستیم در سطح لالیگا.

ما آمدیم بگوییم جوجه خان کلی ما را با ابراز احساساتش زیر و زبر کرد بس که این بچم دل نازک است طاقت دوری ما را ندارد.

ما آمدیم بگوییم باز هم هستیم و میحرفیم البته نه از آن نوع حرف های مفت بلکه سعی می کنیم انسان تر شویم.

پ.ن :جای همگی خالی بود چه وقت بازدیدها چه وقت خرید البته قسمت آخر جای خانم ها بیشتر خالی بود.

پ.ن ۲:ممنون از دوستانی که اینقدر جویای احوال ما بودند این چند روز.

پ.ن ۳:دوستان می توانند مشاعره من و آقای هیولا را در بخش نظرات ایشان دنبال کنند

دلم نمیخواد بنویسم

دستم به نوشتن نمیره این چند روز از بس کارم زیاد شده.حالا وسط این هیر و ویر دلم می خواد برم زبان که مسلط بشم و از کارشناسای جدید شرکت چیزی کم نداشته باشم.

.به قول یه دوستی مملکته داریم؟

پ.ن :مادربزرگ جوجه خان داره از انگلیس میاد.ازدواج کرده اونجا با یه مرد انگلیسی.حسودیم میشه اگه سوغاتی بیاره براش.

پ.ن : ای خدا خیلی بده دوستای آدم ولش کنن واسه پستش هم نظر ندن.  نه؟

به آقای آدمیزادی

اگه به پست "سوغاتی میخوام" نگاه کنید یه نفر برام کامنت گذاشته به اسم آدمیزادی.جوابشون رو می خواستم بدم اما چون طولانی بود اینجا می نویسم به دو دلیل.دومندش اینکه همه می خونن اولندش هم اینکه آموزش ضمن خواندن باشه برای دوستان که از ایشون یاد بگیرن و به دیگران در راستای رسیدن به آرزوهاشون عمل کنن دومی مهم تر بود واسه همین گفتم اول.خب به نام خدا هستم شروع می کنم.

۱- اول از همه از این دوست عزیز و خیلی خیلی فرهیخته تشکر می کنم که به فکر من بودن و نذاشتن این ماجرای کامنت ها واسه من عقده بشه.اصلاْ لنگه این دوستمون هیچ جا پیدا نمی شه.

۲- وبلاگ ایشان را خواندم.علیرغم اینکه تازه شروع کرده اند قلم خوبی دارن البته گفته بودن که چند سالی هَس وبلاگ می خونن.اینو گفتم بدونید من اول راجع به ادما تحقیق می کنم بعدش نظر می دم.همتون هم می دونید که خیلی فرهیخته ام.

۳- برادر عزیزم آقای آدمیزادی

به نوشتارتان فکر کردم واذعان می کنم که از بعضی جهات درست گفتید.اگر پست مرا کامل می خواندید متذکر شده بودم که می دانم رفتارم در این مورد غیرعادی است.آن هم فقط در مورد این شخص خاص.ولی سابقه ی دوستی و اتفاقاتی که بین ما افتاده دلیل وجود این رفتار های خاص شده.هر دو طرف اشتباهاتی داشته و داریم هر کدام به نوعی.که سعی می کنیم به یاری یکدیگر و استعانت از حضرت حق در صدد رفع آن براییم.هم از این روست که...   ای وااااااااای خسته شدم بابا چقدر اداری بنویسم.از این به بعد راحت می گم شما به بزرگواری خودتون ببخشین.

آره میگفتم.ببین داداشِ من  شما هم اگه جای ما بودی اون سابقه ی بد رو از اولای دوستی داشتی فکرای بد می کردی.دوستی ما اصلاْ در این حد نبود بلکه پیش اومد و وقتی چشم باز کردیم دیدیم گرفتار دوست داشتن شدیم.البته راحت نیست اما خوشحالیم.خب اینم واسه خودش سختی هایی داره و ما همه سعیمون اینه که همو کامل کنیم.بعدشم که آدم هرچی علاقه و وابستگیش زیاد میشه ناخودآگاه بیشتر تو جریان زندگی طرفش قرار می گیره ومیشن جزئی از زندگی همدیگه.حالا شما فکر کن چند روزی این توازن که به مرور زمان پیش اومده به هم بخوره.معلومه که هر دو طرف رو کلافه و سردرگم می کنه.مخصوصاْ اگه تا حالا از این تجربه ها نداشتن.خب حق بده که یه کم مدیریت بحران براشون سخت باشه.خلاصه که اصلاْ کی گفته که ما همدیگر و اسیر کردیم؟اصلاْ کردیم که کردیم(مسئولیت هر گونه ذهنیت نامربوط به عهده خود شخص است)دوست داریم.ایییییییییششش.

چقذه تو یخی خب فکر کن عاشق یکی باشی طاقت نداری ازش دور باشی که حالا وقتی تجربه کنی بهت میگم.

آخرشم اینکه دوستان عزیز و گرامی و پرشمار من که غریب به ۱۲ نفرید(با پشتوانه کامنت های همون پست مورد نظر)اصلاْ نگران نباشید.ما اصلاْ همو در بند نکردیم.نه کسی زندانیه نه کسی زندانبان و گاهی حتی از ینکه طرفمون کنترلمون کنه لذت می بریم.اگه میبینید جمع می بندم چون این نظرات جوجه خان هم هست.

و باز هم تکرار می کنم برای اونایی که ت...ت..ببخشید طاقتشو دارن یک وعده عاشقی خفن توصیه می گردد.خیلی قشنگه به شرطی که طرفت مال این حرفا باشه و ناکس نباشه.

اخبار جوجه جان و جوجه خان:دیشب یهو ساعت ۱۱ زنگ زدم بهش غش و ضعف و گریه.بیچاره گرخیده بود.بعدش گفت اگه قطار ایستگاه ورامین بود پیاده می شدم(داشتی معرفتو؟) آخرش هم با آبجی قشنگه حرف زده و کلی سفارش کرده تا آروم شده.خدایی بعد از یه هفته منم آروم شدم.امروز ۶ صبح رسید اونجا گفته از حرم بهم زنگ می زنه.واسه همتون دعا می کنم.

پ.ن : من و جوجه خان از امروز نماز می خونیم.دعا کنید ادامه بدیم.

پ.ن ۲: دیدین به قولم عمل کردم؟خدایی دعا کردم براتون.و برای خودمون ۲تا

پ.ن ۳: راستی همه خوبن.قربونت.سلامی میرسونن.

پ.ن ۴:نمی تونم تو وبلاگت نظر بدم.چرااااااااااااا؟

پ.ن 555555555555555

                                       

ادامه نوشته

ادامه نوشته

format

mibini be che felakati oftadim


مسخره

ادامه نوشته

من و ماه

 

ادامه نوشته

مینویسم ؛پس هستم

ادامه نوشته