جان شما سینما مفت نمی ارزه

آقا ما بیایم یه کم فرهنگی فکر کنیم.

این وبلاگ چیه من دارم آخه.اَه اَه.همش نسشته میگه دوسش دارم و میمیرم براش و عشق منه و این یکی زنگ زد و اون یکی خاستگار داره و این حرفا.آخه یکی نیست بگه به تو چه بچه جان.به جای این کارا یه کم بیا فرهنگ کشورتو غنی کن.

دیشب جوجه خان این حرفا رو به من زد و منم تصمیم گرفتم علی الحساب یه پست فرهنگی بنویسم راجع به هنر هفتم.

ای تو روووووح هرچی هنر هفتمه.حتی تو روح اون سینمایی که ما رفتیم....

دیشب با جوجه خان و خواهرم رفتیم سینما.۱۰۰ بار به جوجه خان گفتم فیلمای کپی نخریم آقا جان دستی دستی سینمای خودمون و ورشکست نکنیم.خلاصه پاشدیم هِلِک هلک رفتیم سینما.یه سینما که تازه بازسیازی شده و خیلی تر و تمیز و خوشگله و توش یه عالمه عکسای خوشگل سیاه و سفید از بازیگرا گذاشتن.باحال بود محیطش.حالا رفتیم تو فیلم ببینیم اونم چه فیلمی ....هرچی خدا بخواد.

اولا که صدای سالن اااااااانقدر بد بود که گوشمون داشت کر می شد و من یه رب اول فیلم و فقط غُر زدم.دوماْ که نمی دونم این فیلم بود یا چی بود.

آقا لعععععنت به اون کسایی که سینما رو به خاطر گیشه به گه کشیدن.یعنی این لعنت که میگم از ته ته دلم بود ها.از این آدمای بازیگر نما متنفرم که به خاطر قیافه و زیر و بم کردن صداشون فکر می کنن خیلی جذابن و اومدن بازیگر شدن خیر سرشون.

همین اکبر عبدی خودمون که کلی استاد هم هست کچله مثلاْ.کسی بهش گفته تو بدی یا مثلا به درد سینما نمی خوری؟ یا همین این...این... چی بود اسمش...آها حبیب رضایی.یه جوری بازی می کنه آدم دلش یه جوری تالاپ تولوپ می کنه انگار زندگیه خود یارو رو داره از نزدیک می بینه.حالا هیکلش فلان نیست و چشاش فلان رنگ نیست و اینا مثلا اهمیتی داره؟

چقد خوب بود اون زمانی که حاتمی کیا و ملاقلی پور و اینا کارگردانای مطرح بودن و فیلم که میدیدیم واقعاْ فیلم میدیدیم و ارزش هرچقدر پولی که واسه بلیط میدادی رو داشت.الآن پشیمون شدم به خدا.از این به بعد سینما که نمی رم هیچی فیلمای کپی هم می خرم تا کون این کارگردان نما جماعت پاره شه گورشون و گم کنن.

دوستان توجه کنن من اصلاْ و اصولاْ آدم هنر دوستی هستم و به هیچ وجه نمی خوام ضربه ای بزنم به بدنه ی این مرز و بوم و این چیز شعرا.فقط دلم می خواد اونایی که حقشونه و واقعاْ هنرمندن بیان سر کار.

تو زمینه موسیقی هم همین طور.این خاننده دَرِ پیتا که صداشون گوشخراشه و یکسره ناله میکنن ره به ره کنسرت دارن اونوقت شجریان و شهرام ناظری و سالار عقیلی رو سال تا سال نمی بینه آدم.

یعنی تِر زده شده به هرچی فرهنگ و هنره تو این مملکت به خدا.آخه واقعاْ مملکته داریم؟

البته نوکر مملکتم هستیم ها ولی قرار نیست که انقدر ما رو سطح پایین و بی شعور فرض کنن با این فیلمایی که به خورد ملت میدن.

والا به خدا

پ.ن مهم: من سه شنبه میرم تبریز.فعلا اینجا مقدر شده بریم.مهمون دخترخاله جان هستم.دعا کنید برایش که حتماْ امسال کانون وکلا قبول شود.فقط قربون دستتون داشتین دعا می کردین کلمه امسال رو حتماْ قید کنین فرشته ها اشتباهی واسه ۲/۳ سال دیگه ننویسن.

پ.ن۲: یعنی من عاشق این تحمل کردنای جوجه خان م وقتی گیر میدم چرا نامزدی نرفتی.بعد میگه اگه می رفتم دیگه گیر نمی دادی؟؟؟ با پررویی میگم بازم گیر میدادم.مدل مهران مدیری نگا میکنه تو دوربین می خنده.دوربین که نیست البته.اداشو در میاره.

جون من این دلاور هـ سـ تـ ـه ای رو تو پیوندا بخونین.

به پست قبل هم توجه ویژه مبذول فرمائید.

رسانه

این پست یه دل نوشته ی سیاسی اجتماعیه.هرکی دوس نداره زحمت خوندن به خودش نده.مستقیم بره سراغ پی نوشت ها.

گاهی وقتا انقد حرصم درمیاد از بعضی ها که نگو.دلم می خواد پامو بذارم بیخ خرشون و یه شیشه نوشبه مشتی مهمونشون کنم.

 مثل وقتایی که این رسانه مثلاْ ملی داره در مورد بازگشت شکوهمند شهرام امیری حرف میزنه اون بعضی ها بد جوری میان تو نظرم.البته از بحث سیاسی خسته ام و حوصله اش رو ندارم اصولاْ.اما این قلیان احساسات دیگه دست خود آدم نیس که. والا داستان از این قراره که یه بابایی همین جوری به خاطر اینکه آمریکا خیلی کشور بد و بی فرهنگ و عقب مونده ایه یه جوری پیچوند که بره اونجا(منم جای اون بودم همین کار و می کردم.چون بعضیا تو کشور ما خدایی حرز میرن.حیفه اینجا باشن)بعد یارو رفت و این آمریکای خونخوار هم پذیرفتش.یهو صدا از همه جا در رفت که یکی دیگه هم از ایران فرار کرد و این حرفا.سربازای امام زمان(که نمی دونم چرا انگار اسم امام زمان هم به گوششون نخورده)رفتن یه اتوبوس از خانواده این بدبخت و دستگیر کردن بردن پیک نیک کهریزک.اونم تو کشوری که آزادیش نزدیک به مطلقه خودشم.بیچاره دید این گُه خوریای اضافه و پیشرفت و اینا به جوون جماعت ایرانی نمیاد این بود که به غلط کردن افتاد.بابا لامصبا سگم باشه خانوادش و دوست داره.رفت گفت آقای آمریکای خونخوار من می خوام برگردم کشورم.آقای آمریکای خونخوار هم از اونجایی که آزادی تو کشورش اصلاْ وجود نداره گفت راه باز جاده دراز.خودت خواستی اومدی حالا هم نمی خوای برو.مگه کسی جلوتو گرفته.کیف و بند و بساطش و دادن دستش گفتن برو بچه جان.برو خونتون خانواده ات و نجات بده.هرچند خودت به فـ.ـاک عظما میری.یارو پسره گفت برم به درک.نمیشه که یه جماعتی با فـ.ـاک برن ما نریم.حداقل بریم با هم خوش باشیم اونجا.

چی می گفتم؟

آها داشتم می گفتم که وقتی یه دروغ های خیلی ریزی از این مستر رسانه میشنوم دلم می خواد اونی که ازش متنفرم و همه هم میشناسنش دمِ دستم باشه.سگ صفت بی شرف و دیگه اصلا نمی تونم نگاش کنم.قبلاْ ها که همش سعی می کردم روشنفکر باشم  هرجا که اون میرفت حرف مفت می زد نگا می کردم و سعی می کردم دید خوبی داشته باشم.هم واسه اینکه نظراتم غرض ورزانه نباشه هم واسه اینکه در مورد کسی که نمی دونم کیه نظر نداده باشم.آقا ما هرچی گشتیم دریغ از یه کلام حرف حساب که از دهن این آدم دربیاد.منم دیدم پت و مت نگا کنم سودش بیشتره تا این.حالا باز این رهبرمون یه چیزی.دو تا کلمه ادبیات و شعر و شاعری سرش میشه* خدا وکیلی. حالا بقیه اش بماند چون سرش بحثه و منم تو این زمینه تخصص ندارم پس اظهار نظری نمی کنم.

*به جون خودم راس میگم.شوخی موخی نبود.تو ادبیات تبحر دارن ایشوووون.

پ.ن:هنوز نمی دونم واسه تولد چکار کنم.گُه گیجه ی مزمن گرفتم.این ویوالدی هم اومده مثلا نظر داده.بابا جان اگه اینجوری باشه که هر روز تولد جوجه خانه پس.

پ.ن ۲:امتحان اخلاق اداری هم دادیم.نمی بینی چقده با ادب شدیم؟

پ.ن ۳:آقا من هرچی سعی می کنم خودمو بزنم به اون راه این مامان جوجه خان هِی در لفافه و تو پاکت و این حرفا به ما تیکه میندازه.دیگه چقد خودمو بزنم به کوچه علی چپ که نفهمیدم مثلاْ.شیطونه میگه اون روی سگم بالا بیاد.

پ.ن ۴:خوشم اومده از پی نوشت نوشتن.باحاله.ناراحتی نخون خُب.ناراحتم نیستی که هیچی

پ.ن ۵:میگم دیدین این وبلاگایی که میرن اینور اونور سر میزنن هِی میگن باحالی به من سر بزن؟ من از اونا در حد الفنون بدم میاد.نمی دونم چرا انگاری مثِ اون آدمو خر فرض می کنن.

پ.ن ۶:آها یادم اومد.امروز هخم امتحان بورس دارم.

پ.ن ۷:بسه دیگه خسته شدم.دستشویی هم باید برم تو این اوضاع.

پ.ن ۸: باشه دیگه رفتم چرا دعوا می کنی خُب؟

خدافظ بابا

شد آنچه نباید میشد

صد دفعه هشدار دادیم....دویست دفعه تذکر دادیم....سیصد دفعه نامه نوشتیم....هزار دفعه گفتیم بابا جون چه مرگتونه آخه؟ واسه چی عین دیوونه ها میریزین رو کله ما کتکمون می زنین بعدم فک می کنین امام زمان شما رو به سربازیش قبول داره؟آخه لا مصبا مگه خودتون ناموس ندارین؟خانواده ندارین؟ بی صفتای سگ مصب چرا نمی فهمین دردمون چیه؟ واسه چی تا دهنمون و باز می کنیم داد و قال و کولی بازی در میارین؟ آخه این بساط چیه راه انداختین؟این انصافه ما بیایم تو خیابون هیچی هم نگیم فقط یه دستبند سبز ببندیم بعد شما مثِ وحشی ها با قمه تیکه تیکه مون کنین؟ این انصافه جوونای مردُم و بُکشین و مادراشون و داغدار کنین؟مگه شما دل ندارین؟ اون مادرایی که آه میکشن و دیدین؟ هیچ از دلشون خبر دارین که چه آتیشی گرفته؟ فکرشو کردین که چه جوری پیش مادر داغدار حسین میخواین سرتون و بالا بگیرین؟دِ  آخه دروغ نگو بی صفت.ما تا وقتی شما مثِ دشمن باهامون رفتار نکردین مث بچه آدم رفتیم و اومدیم.بدون هیچ درگیری.آخه مرضتون چی بود.

با افتخار میگم ۲۲ خرداد میرم راهپیمایی چون نمی خوام ترسو به نظر بیام.چون حقم و خوردن.چون دو کلمه باهام حرف نزدن.چون تو چشام نگاه کردن و دروغ گفتن.چون فکر کردن خیلی عاقلن و از قضا نبودن.

کور خوندی ر.هبر کبیر  کور خوندی

اون روزا دیگه بر نمی گرده.بشین دو دستی بزن تو سر خودت و اونایی که دور و برت و گرفتن و نذاشتن هیچی بفهمی. صُمٌ بُکمٌ عمیٌ شدی دیگه.ر.هبری هم که از درد مردمش خبر داشته باشه و چشمشو ببنده یا خبر نداشته باشه به درد جرز دیوار می خوره.می فهمی که چی میگم؟ آخه تا اونجایی که یادمه اون قدیم ندیما اینجوری نبودی.حالیت بود دنیا دست کیه.اما انگار الآن فکر کردی دست توئه!

پ.ن: کرو.بی رو خیلی دوست دارم.شجاعه.بی باکه.دوست داشتنیه و اگه همه ی دنیا جمع بشن و یه حرفی بزنن سر حرفش می مونه(آفرین مرد غیور)

پ.ن بعدی: موسو.ی رو دوست دارم چون حیا از سر و روش می باره.چون حتی وقتی عصبانی میشه حیا رو کنار نمیذاره.چون خیلی شرافتمند و دانشمند و هنرمنده.

پ.ن بعدتر: رهنو.رد و خیلی دوست دارم چون خیلی مقتدره.چون وقتی اومد دانشگاهمون منش و رفتار و جذبه اش شیفته ام کرد و هرکی منو بشناسه می دونه تو ایران کم آدم مهمی هست که من از نزدیک ندیده باشمش ولی آدم داریم تا آدم

پ.ن خیلی بعدتر:خاتمی رو دوست ارم به خاطر تیپش.به خاطر اینکه دشمن کور کنه.به خاطر اینکه پیانو میزنه.به خاطر اینکه به همه دنیا فهموند اسلام دوست داشتنیه.به خاطر اینکه واسه حفظ کردن اصلاحات داره خودش و به آب و آتیش می زنه.

خدایا  کمکمون کن.خودت می دونی هدفمون چیه.ببین چه جوری واسه اینکه دوتا شیوید از موهام معلوم میشه منو محکوم می کنن(البته می دونم از کون خارمان خودشونه چون جلو پایین تنه شون و نمی تونن بگیرن)

پس آستیناتو بالا بزن بیا کمک.منتظرم

۲۲ خرداد می بینمت خدا.

از خاطرات خاص و یه خبر

پامو که گذاشتم تو تالار یه حس آشنای عجیبی بهم دست داد.یادم اومد روزی که واسه کنسرت پرپر می زدم چقدر رد شدن از این در برام غیر ممکن بود.پشت همین درهای لعنتی تا ساعت ۱۱شب ایستادمو نتونستم از جام تکون بخورم.سال بعدش وقتی می خواستم بلیط کنسرت و بگیرم استرس بدی داشتم.واسه اولین بار کل بلیطا اینترنتی فروخته می شد.یادم نمی ره که دقیقا ۲۴ ساعت پای سیستم بودم و وقتی پرینت پرداخت و گرفتم راهی بیمارستان شدم.وقتی تو همین سالن که الآن پر از حس خشک اعداده نشسته بودم فکر میکردم تو بهشتم.همین طوری مث دیوونه ها دور و برم و نگاه می کردم و حتی از قسمت اول کنسرت چیز زیادی نفهمیدم.تو شوک بودم.خیلی سخت بلیط گرفته بودم.قسمت دوم که شروع شد انگار من تازه فهمیدم چه خبره .اشکام اصلاْ بند نمی اومد.یه نامه نوشتم واسه استاد.که خیلی دوستش دارم و صداش تو بدترین شرایط زندگی چه آرامش بهم داده.آوا(نوه مهربان و ناز استاد و دختر استاد مشکاتیان)رو دیدم و نامه رو دادم بهش.درست یادمه که چقدر محترمانه نامه رو از دستم گرفت.الآن تو این جلسه احمقانه مانیتورهای دو طرف سالن و فقط نگاه میکنم و حتی ذره ای برام مهم نیست که اعضای هیئت مدیره رو از صفحه مانیتور ببینم یا رو در رو به خودشون توجه کنم.ولی همه لحظات کنسرت مثل فیلم از جلو چشمام میگذره که اصرار داشتم مستقیماْ خود استاد و ببینم تا حسش رو موقع خوندن کامل درک کنم.اون موقع و البته یکی دو بار بعدش که اومدم به این تالار(و باز هم برای کنسرت استاد)نمی دونم چه حسی داشتم خیلی اینجا به نظرم خاص بود.اما الآن که نگاه ی کنم جز یه سالن عادی چیزی نمی بینم و با خودم فکر می کنم آدمها و شخصیتشون چقدر تو حس و حال و هوای آدم مهمه.اون موقع از خوشحالی می لرزیدم و الآن داره خوابم می بره از بس از این توضیحات صد من یه غاز تکراری خسته شدم.چقدر دوست داشتم و دارم که یه روز استاد و از نزدیک ببینم و دستش و ببوسم.تو یه برهه از زمان واقعا منو نجات داد.یادمه فقط نشسته بودم و آدما رو به خواهرم معرفی می کردم.این مژگانه....این سینا سرلکه......این رایان پسر کوچیک استاده.

آخرین کنسرتی که من تونستم بیام دقیقا یادمه استاد خیلی ناراخت بود.عصبانی به معنی واقعی کلمه.وسط کنسرت دو سه بار خوندنش و قطع کرد و به بعضی ها تذکر داد که فیلم برداری نکنند.انگار نیم ساعت هم تو آسانسور گیر کرده بودن.صدا برداری هم افتضاح بود.یادمه وزارت کشور استاد و تحت فشار گذاشته بود و بلیط های بهترین جایگاه و گرفته بود.آخرین کنسرت همایون هم که برق رفت و همه ناباورانه فقط می خندیدن.استاد روی سن اومد و ابراز ناراحتی کرد.از اون به بعد یادم نمیآد اونجا کنسرتی از استاد دیده باشم.    

*اینا رو پنج شنبه تو مجمع عمومی بانک.... نوشتم.چه خاطراتی بود و چه دوران دلنشینی

اخباااااار مهمممم: سالگرد دوستی من و جوجه خان مبارککککک دیشب تا ۳ خوابمون نبرد.یه حس خاصی داشتیم.

دیدی به خر تی تاب بدی چه شکلی میشه؟؟؟ ندیدی؟؟؟ بدو تو آینه نگا کن میبینی هی ها ها مزه ریختم مثلا از الکی

بعدن نوشت: حساسا نخونن واسه خودم نوشتم: این پی پی ما جدیداْ حاوی مقادیری گوگرده انگار.دستشویی میرم بوی آبگرم رِینه میاد آخه

من ارشد قبول نشدم که

ادامه نوشته

شاهد

ادامه نوشته

به خاطر شجریان

ادامه نوشته

یه عالمه سوال

 

ادامه نوشته

روزهایی که گذشت

ادامه نوشته

مطالعات ما

ادامه نوشته