جوجه خان و داداشم
سلام.
مامانم دیروز رفت شمال.احتمالا فردا یا پس فردا میاد.دیشب جوجه خان طبق معمول وقتایی که مامان نیست اومد پیشمون.ندا هم بود بعد دختر عمه ی ندا هم که شوهرش اسفند پارسال فوت کرده اومد.دختر بیچاره تازه یه بچه یکساله داشتن که شوهرش فوت کرد.تومور مغزی داشت.بعد رفتن شیمی درمانی کردن و برق وصل کردن و این چیزا و عمل هم کردن و تومور رو کاملا درآوردن.ولی می دونید بر اثر چی فوت کرد؟ریه اش عفونت کرد.بعد هرچی می رفته پیش دکتر خرش می گفته نفسم بالا نماید دکتره یه گوشی نمیذاشته ببینه این چطوری نفس می کشه.توی گزارش پزشکیش هم یه دکتر نوشته ایست قلبی و یه نفر یه چیز دیگه نوشته.انقدر دلم براش سوخت که نگو.دختره خیلی هم خوشگله اسمش هم نگاره.نگار با بچه اش که اسمش کارن هست دیشب اومدن خونه ی ما.بعد وقتی میدیدن جوجه خان همش با محمد بازی می کنه و حواسش بهش هست انقدر تعجب کرده بودن که نگو.بعد هم که قرار شد محمد بخوابه جوجه خان بردش تا بخوابونتش.انقدر برای این کار ذوق داشت که نگو.همش منو صدا می کرد میگفت ببین چطوری تو بغلم خوابیده دلم می خواد فشارش بدم.نگار گفت جوجه خان خیلی فهمیده است و من هم کلی خرکیف شدم.
بعد دیگه اینکه دیروز با خواهر گرامی حنا هندی خریدیم و روی تا همدیگه طرح زدیم.من پشت کتفم یه طرح خوشگل زدم ولی نمی دونم چرا زیاد رنگ نگرفت.یعنی فقط یه کمی قهوه ای شد.در صورتی که شنیده بودم حنا هندی رنگش خیلی زیاده.حالا شما پیشنهادی در این بابت ندارین؟
بعد دیگه اینکه جوجه خان رفته یه سری کتاب نمی دونم از کدوم قبرستونی خریده که بر ضد دینه.میگه می خوام در مورد دین تحقیق کنم.منم زود عصبانی میشم سر این چیزا.میگفت تو این کتابه نوشته جنگ امام حسین با یزید به خاطر شهربانو بوده که یزید هم می خواستتش.بعد من و خواهر گرامی کلی خندیدیم.آخه امام حسین موقع عاشورا شصت و خورده ای سنش بود و یزید یه جوون بد.بعد آدمایی که مطالعه درست و حسابی و اطلاعات ندارن وقتی اینا رو می خونن فکر می کنن راسته دیگه.خیلی احمقانه بودا کتابه و خواهر گرامی که خیلی مطالعه داره تونست خیلی چیزا رو براش توضیح بده.من زود عصبانی میشم سر این چیزا و داد و فریاد می کنم.آخر شب هم که بغلم کرده بود بهش گفتم تو عین آدمای لامذهب می مونی.خیلی ناراحت شد و گفت دیگه این حرف رو تکرار نکن.دوست دارم که تحقیق کنه اما از راه درستش.
با هم این چند روز دنبال خونه گشتیم.چند تا مورد پیدا کردیم اما هیچ کدوم جور نشد.یه هفته بیشتر وقت ندارن.خدا کنه زودتر ردیف بشه.خیلی غصه داره جوجه خان.همش تو فکر خونه است.همش میگه خدمون باید بخریم وگرنه من طاقت مستاجری ندارم.
دیروز مامانش می گفت بعد از جابجایی باید بیایم جلو.تو دلم قند آب شده بود.خیلی ذوق کردیم با جوجه خان.من زیاد به رو نیاوردم اما جوجه خان همش می خندید.قربون دل کوچیکش برم.صبح که خواهر گرامی داشت محمد رو می فرستاد مدرسه بیدار شده بود و محمد رو بغل کرده بود یه ساعت و کلی قربون صدقه اش رفت.نمی دونم چرا انقدر دوستش داره ولی خدا رو شکر می کنم واقعاْ به خاطر این موضوع چون همیشه نگران بودم که نکنه خانواده شوهرم به خاطر محمد بخوان اذیتم کنن.خدایا خیلی بزرگی که اینطوری مهر محمد رو تو دل همشون انداختی.