26 اسفند سالگرد عقدمون بود.به همین زودی یکسال گذشت و اصلا باورم نمیشه که یکسال گذشته چون هنوز احساس می کنم تازه عروس هستم.

پریشب جوجه خان کار داشت واسه همین دیشب رفتیم بیرون.اولش رفتیم هفت حوض و یه ذره خرید کردیم.خیلی وقته که از این سویشرت و شلوار مخمل ها می خواستم اما دوست داشتم رنگش خاص باشه و جوجه خان هم باهام باشه واسه خرید.دیگه واسه دست به جیبی و این حرفا دیگه.هاهاهااااا.بعد دیشب یه بنفش خیلی خوشرنگ پیدا کردم که عاشقش شدیم و به 30 ثانیه نرسید که شیرجه زدیم و خریدیمش.والا ترسیدیم تو این شلوغی یکی زودتر از ما برسه.دیگه شلوار و کفش عیدم رو هم خریدم.مثلا هرسال تصمیم میگیرم خرید نکنم اما دیگه پیش میاد که به خاطر عید آدم مجبوره بخره چون با لباس قدیمی که نمیشه رفت مهمونی.بعدش هم رفتیم یه کافی شاپ و مراسم آشتی کنون داشتیم.آخه از شب پیشش خیلی از دست جوجه خان دلگیر بودم چون هرکاری کردم نتونستم باهاش تماس بگیرم و دلم می خواست که شب عقده با هم حرف بزنیم ولی خب نشد دیگه.

بعد آشتی هرچی جوجه خان پرسید کجا بریم من چون دپرس بودم هیچ جا به نظرم نرسید.خودش دربند رو پیشنهاد داد و رفتیم.اولا که هوا در حد لالیگا خوب بود و خنک و عشق و حال.بعدشم دیگه یه جای رمانتیک باحال رفتیم و برامون منقل گذاشتن زیر میزمون که گرم بشیم.این قسمتش و خیلی دوست داشتم.وقت خوردن شام که شد و غذا رو آوردن که سرو کنن دیدم یارو هی میخنده.بعد یه پاکت رو گذاشته بود تو بشقاب و روش دوتا گل بود که کادوی سالگرد ازدواج بود.انقدر این کار بامزه بود یه ساعت جیغ میزدم.البته دوس داشتم مثل فیلما یه انگشتر از وسط غذام دربیاد :دییییی    ولی همین کارش هم در نهایت سادگی خیلی هم زیبا بود.در کل عاشق مهربونی و فکر کردنش شدم.

بعدش هم آخر شب کل تهرانو باهم گشتیم و رفتیم خونه و قلیون و تخته و اینا و بازم من به طرز فضاحت باری باختم اینجاش خیلی بد بود اصلا دوس نداشتم اه اه اه

اینم از سالگرد عقد رمانتیک ما که اولش به عصبانیت و ناراحتی ولی آخرش به زیبایی و خوشی گذشت.


پ.ن: بالاخره این خونه تکونی لعنتی تموم شد