الهی من قربون جوجه خانِ خودم برم که انقدر جیگره.دیروز حالم اصلا خوب نبود.اومد هفت تیر دنبالم که با اون حال نخوام با مترو برم.کلی با هم گشتیم و رفتیم مغازه ها رو دیدیم و فیلم خریدیم.خیلی بهمون خوش گذشت و با اینکه من خیلی ضعف داشتم احساس خوبی داشتم وقتی پیشش بودم.شب با مامی فیلم قدیمی سینوحه رو تماشا کردیم ولی چشمت روز بد نبینه خیلی مسخره بود.یعنی یه داستانی که در واقع داستان نبود و پایانش هم قشنگ نبود.حالا ۳ تا فیلم جدید هم دارم که هرشب یکی رو می بینم.

شب موقع خواب کلی با موشی جون خودم(همون جوجه خان) عشقولانه شده بودیم.یعنی دلمون تنگ شده واسه شبایی که پیش همیم و تا نصف شب حرف می زیم از همه چیز و همه جا تا بیهوش بشیم از بی خوابی.جوجه خان گفت یه کم ساکت باش بذار فقط صدای نفس هات و بشنوم.ولی این جوجه جان خوابالو خوابش برد.فکر کنم یه نیم ساعتی شیرین خوابیده بودم.فقط یه بار بیدار شدم دیدم جوجه خان داره همینجوری حرف می زنه و قربون صدقه نفس کشیدنم میره بازم لحن صداش یه جوری بود که خوابم برد.خیلی خواب خوب و آرامش بخشی بود.انگار داشت برام لالایی می گفت.یهو بیدار شدم دیدم گوشی از دستم افتاده بیچاره عشقم هنوز پشت خط بود.یه کمی دیگه باهاش حرف زدم و لوسش کردم و بهش گفتم چقد وجودش برام مثل معجزه است.خیلی دلم می خواست پیشم بود و کلی نازش می کردم.بچم آخه خیلی لوسه.مخصوصا وقتی بهش توجه می کنم لوس تر هم میشه.

دیروز جوجه خان می گفت ما یه خونه بخریم دیگه راحت میشیم و این حرفا.من بهش گفتم خونه هم بخریم می خوایم بریم دنبال بزرگترش یا دنبال چیزای دیگه.خوشبختی یعنی همین که بیشتر روزا همو می بینیم و با هم خوشیم و چه روزایی که پول داریم و چه روزایی که پول نداریم کلی با هم می خندیم.

واقعا من هر روز خدا رو شکر می کنم چون فکر می کنم خوشبختم.شاید همه چیز نداشته باشم اما از همین چیزایی که دارم لذت می برم و زندگیمون و دوست دارم.هر روزِ زندگی من با جوجه خان مثل منظره ی یه دشت بزرگ پر از گُل و زیبائیه.حال می کنم وقتی می بینم از همه مشکلاتمون بیشتره و از همه بیشتر احساس خوشبختی می کنیم.همین که یه نفر هست که حرفمو بفهمه....همین که دوست داشتنمون دو طرفه است....همین که تلاش می کنیم بهتر بشیم واسه داشتن همدیگه.. اینا همش یعنی آخرت خوبی و خوشی برای من.

عروسی پرنس ویلیام و کیت و دیدین؟

خیلی باحال بود.یعنی کل روز جمعه ام شاد شد با تماشای عروسیشون.یعنی یه سادگی و وقاری تو عروسیشون و مخصوصاْ تو چهره ی عروس بود که خیلی دوست داشتم.عروس فقط یه انگشتر داشت و یه جفت گوشواره که مادر و پدرش هدیه داده بودن.لباسش هم فوق العاده زیبا بود.کلا به نظر من خاندان سلطنتی بریتانیا خیلی جیگر هستن.ملکه رو با اون وقارش خیلی دوست دارم.بعضیا به خاطر ماجراهای پرنسس دایانا زیاد خوشون نمیاد اما به نظر من همین که یه زن انقدر توانمند باشه که این همه سال یه مجموعه کشور رو به این قشنگی اداره کنه خیلی چیز خوبیه.

در کل ما یه کم یاد بگیرییییییییییم

برای جوجه خان : عزیزم چند وقتیه از این تیکه های مخصوص برات ننوشتم.چقدر دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده بود.دوست دارم اینو بدونی که همون طوری که تو دوسم داری منم دوست دارم.درسته که خیلی وقتا پیش عشق تو احساس کوچیکی می کنم و کم میارم اما برام باعث افتخاره که تو انقدر خوب و دوست داشتنی هستی و منو انقدر خوب می بینی که دوسم داری.وقتی می بینم همه ی کارایی که برات انجام دادم و یادت هست و بهشون فکر می کنی می فهمم دوست داشتنت واقعیه و بچگانه نیست.خیلی ذوق می کنم به داشتنت.

پ.ن : از اینکه انقدر مهربون هستین ممنون.به خاطر پست قبل از همه معذرت می خوام.گویا دل خیلی ها گرفت.منو ببخشین گاهی واقعا آدم احتیاج داره حرف دلشو یه جا بزنه.و کجا بهتر از خونه ی خود آدمممنون از همتون