الآن از خونه وصل شدم به اینترنت....یعنی دارم بالا میارم انقدر سرعتش پایینه.توبه کار شدم کلاْ.یه ساعته مثلا داره دیتاا های بورسم رو بروز می کنه هنوز تموم نشده با اینکه از شرکت ۵دقیقه بیشتر طول نمی کشه.دیدم الآن که مجبوری وصل شدیم بیام یه گزارش کار هم بدم دیگه.

یه چیز بامزه بگم....الآن که دارم می نویسم داداشم داره می رقصه با آهنگای مسخره بعد رفته کیف منو آورده میگه عیدی بده.منظورش شاباشه.تو کیفم یه اسکناس هم نداشتم یه سکه به زور پیدا کردم دادم بهش میگه اِ این چیه؟گفتم داداش ندارم آخه کیفم و ببین یه جور تحقیر آمیزی نگام کرد خودم کلی خجالت زده شدم.چه دوره زمونه ای شده اون موقع ها هرکی به ما یه پول کوچیک هم میداد کلی کیف می کردیم.

یه بار هم من و خواهر گرامی بچه بودیم اون موقعی که دارم تعریف می کنم بستنی ۵۰ تومن بود(اُه اُه الآن پی ام سی داره تیکه تیکه کردی دل منو از آرشو نشون میده این مال زمان دبیرستان ما بود یادش بخیر صبح ها با این آهنگ بیدار می شدیم می رفتیم مدرسه من و دختر عمه ام که تو یه مدرسه بودیم.....آخی) آره داشتم می گفتم بستنی ۵۰ تومن بود بعد داییم ۲۵ تومن داده بود به ما می گفت برین بستنی بخرین بخورین من و خواهر گرامی هم رومون نمی شد چیزی بگیم با اینکه خیلی بچه بودیم می گفتیم میل نداریم.تا مامانم اومد و به دائیم گفت چی به چیه.دائی کلی خندید گفت چقدر گرون شده.یعنی اون موقع ها بستنی ۵۰ تومن بود میگفتن گرون.

اومدم یه چیز دیگه تعریف کنم ها یادم رفت.از این به بهد تا ۱۰ هفته پنج شنبه ها کلاس حسابداری مدیریت دارم تو اتاق بازرگانی تهران.یعنی میگن مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه این دائی منم همش منو میفرسته این کلاسا که بدم میاد.دلم میخواد برم کلاس فـ ـا ر کـ ـس. خیلی خیلی دلم تنگ شده برای کلاسای مدیریت سرمایه گذاری.

آها اینم نیومده بودم بگم.....می خواستم بگم امروز اولین جلسه کلاس بود و من نتونستم برم.اگه گفتین چرا؟ چون از دیروز بعد از ظهر تب و لرز و استخون درد و سرگیجه شدید داشتم در حدی که منی که هیچ وقت صدام درنمیاد تو درد و این چیزا نزدیک بود داد بزنم.یکی دوبار هم هق هق کردم که گریه کنم از درد بعد یاد بابا جونم افتادم که همیشه بهم میگفت تو باید صبور باشی و آبروی منو نبری باز خودمو کنترل کردم.ولی حالم شدیدا بد بود.رفتیم درمانگاه نزدیک خونمون و یارو برام ۳ روز مرخصی نوشت.دیگه آخرای سرم بود که دردم کمتر شد و خوابم برد و وقتی تموم شد بیدار شدم.تا حالا به این شدت مریض نبودم که عین معتادا که دارن ترک می کنن بشم.خیلی حس بدی بود.یعنی من یه چیزی میگم شما یه چیزی میشنوی هااااا.خدا رو شکر الآن خیلی بهترم وگرنه با اون درد مرده بودم.امروز فقط سرگیجه شدید داشتم.

خُب دیگه تموم شد.راستی این تبلیغ اُربیت و دیدین که پیراشکیه خودکشی می کنه؟ یعنی من عاشقشم.

اولین باره که از خونه می نویسم و تی وی هم روشنه همش ذهنم میره طرف اون.

با جوجه خان یه تصمیماتی برای سال آینده گرفتیم که اگه جور شه میام می نویسم و یه چیز دیگه هم اینکه می خوام خواهر گرامی رو تشویق کنم که بیاد با من سرکار.هم سرگرم میشه هم دستش میره تو جیب خودش.خوب میشه اینجوری.البته اگه رضایت بده بیاد.

برم با آهنگ تو بینظیری یه کم برقصم تا تموم نشده.فعلا

پ.ن : جوجه خان هم خوبه سلام میرسونه.کلی هم مثل همیشه مهربونه ولی امشب قراره بره خونه ی دوستاش و من خیلی نگرانم و دلم هم براش خیلی تنگ میشه