گردش
دیشب با جوجه خان داداشمو بردیم بیرون.اولش می خواستیم بریم پارک ولی بعد منصرف شدیم.رفتیم هفت حوض همون رستورانی که داداشم خیلی دوست داره.با موتور بودیم و محمد بین من و جوجه خان نشسته بود.همش شکم جوجه خان و فشار میداد و بوسش می کرد.انقدر بامزه شده بود که نگو.جوجه خان هم ضعف کرده بود براش و همش قربون صدقه اش می رفت.وقتی عزیز دلم رفته بود شام و سفارش بده دیدم یه پسره داره واسه محمد بوس میفرسته و کلی ذوق کرد و اینم بهش گفت چاکریم و این حرفا.جوجه خان اومد گفت داداشت داره با کی چاق سلامتی می کنه گفتم نمی دونم والا یارو رو نمیشناسم که.بعداْ وقتی اونا داشتن می رفتن کاشف به عمل اومد که اون پسره تو خانواده اشون یه سندرم داون* مثل محمد ما دارن و به همین خاطر از محمد انقدر خوشش اومده بود.اومد جلو و به جوجه خان گفت بهت حسودیم شد انقدر با این بچه خوب برخورد می کنی چون خیلی سخته که بخوای با این بچه ها کنار بیای.جوجه خان هم دیگه سنگ تموم گذاشت و کلی از محمد تعیف کرد و گفت این عشق منه انقدر که مهربونه.دیگه بعد از شام جوجه خان از حرفای یارو کلی ذوق مرگ شده بود.کم مونده بود محمد و بذاره روی سرش و راه بره که مبادا پاش درد بگیره مثلاْ
.
رفتیم یه ذره با هم طلا فروشی ها رو نگاه کردیم و طبق معمول دنبال یه حلقه ی خاص گشتیم که پیدا نکردیم بازم و به این نتیجه رسیدیم که همون قبلیه که پسندیده بودم از همه بهتر بود.
یه لحظه جوجه خان احساس کرد چندتا دختر به حرف زدن محمد خندیدن.انقدر ناراحت شد که حد و حساب نداره.تا خودِ خونه اشک تو چشاش جمع شده بود و بغض داشت.هرچی هم بهش گفتم اونا به محمد نخندیدن باور نمی کرد و گفت من این طوری احساس کردم.تا آخر شب حالش بد بود اصلاْ.
دیگه امروز براش توضیح دادم که آدما چون کمتر از این بچه ها دیدن باهاشون آشنا نیستن و حتی اگه بخندن یا بترسن من بهشون حق میدم.یه کمی آروم شد.حالا یه پروسه طولانی داریم تا برای عسل مهربونم جا بندازم که انقدر از نگاه های مردم ناراحت نشه.![]()
برای کسایی که نمی دونن : سندرم داون همون منگولیسم هست. که بچه ها نسبت به بچه های عادی از هوش کمتری برخوردارن و مثلا کلاس اول رو که بچه های عادی تو یه سال تموم می کنن این بچه ها تو ۲ سال باید بخونن هر کلاس رو.ولی خیلی خیلی مهربون و عاطفی هستن و با همین مهربونیشون اطرافیانشون رو جذب می کنن.
آها الآن نشونی میدم تا بفهمین.یه فیلمه بود که بهرام رادان بازی میکرد و فیلمنامه ی هملت بود.دختره که ترانه علیدوستی بود یه برادر سندرم داون داشت.که آخرش تصادف کرد.اتفاقاْ اون پسره از آشناهای ما هست و خیلی پسر مودب و موفق و خوبیه و خیلی دلش می خواد بره دانشگاه.الآن هم دننبال کار می گرده
.خیلی جیگر و مهربونه.
دیگه توضیحاتم تموم شد
خدافظ
چیزهایی که اینجا میخونید رو به هیچکس نگید.خصوصیه