آشتی آشتی آشتی فردا میریم تو کشتی
![]()
این شعر بالایی رو شما هم وقتی بچه بودین می خوندین؟
اهم اخبار : اول از اون موضوع بگم که حل شد و ما الآن در دوران خوش تفاهم به سر می بریمو
و اکنون شرح خبر : اولش جوجه خان با آرامش زنگ زد و منم با آرامش جواب دادم.گفت تو می دونی من واسه هیچی اینجوری جون تورو قسم نمی خورم.گفت اگه چیزی بود می گفتم ولی آخه واقعا چیزی نیست.منم دیگه دلم نرم شده بود ولی به روی خودم نمی آوردم.بعد گفت یادته یه بار یه یارو اومده بود میگفت من با این دختره دوست بودم و باهم رابطه..... داشتیم؟ گفت یادته من حالم بد بود و همش ازت می پرسیدم راست میگه و تو می گفتی نه؟ گفتم آره یادمه. گفت یادته دیگه وقتی زیادی پرسیدم جیغ زدی و گفتی هروقت اعتماد داشتی بهم زنگ بزن؟(دقیقا حرفی که پریا گفت تو نظرات) گفتم آره یادمه.گفت الآن من دلم نمیاد سر تو داد بزنم و گوشی رو روت قطع کنم باید چکار کنم؟
دیگه منم کم آوردم و آشتی شدیم.ولی خوب هنوز اعصابم شخمی بود دیگه.عصبی بودم.گفت بعد از ظهر برو خونه لباس عوض کن بریم هفت حوض.ما زیاد هفت حوض نمیریم اما چون محمدرضا اونجاس طلا فروشیش(محمد رضا رو که یادتونه؟ همون بی اف دختردائیم زینب)بعد هم از یه طرفی جوجه خان از ۷حوض خیلی بدش میاد ولی حاظر شد که بریم فهمیدم که تو فکر طلا و این حرفاس.منم ![]()
نگفتم آخرش منو با طلا خر می کنه؟ خلاصه رفتم دیدمش و قرار شد اونجا نریم و تو محل خودمون باشیم ولی هنوز به روی خودش نیاورده بود که می خواد چکار کنه.حالا جوجه خان که بدش میاد همش وایسه جلوی طلا فروشی به هرجا می رسیدیم یه ساعت چیز میز پسند می کرد.
واااااااااای تو نمایندگی میداس یه دستبند دیدیم که همش جواهر بود.گل های سبز کمرنگ و صورتی یکی در میون بود و وسط گل ها قرمز پررنگ بود و برگ هاش هم سبز پررنگ.انقدر این دستبند زیبا بود که جوجه خان هم عاشقش شد.پرسیدیم گفت ۸۰۰/۳
.بعد پرسیدیم که اگه سرویسش رو بخوایم چی گفت حدود ۱۵ تومن میشه
.ولی خییییییییلی خوشگل بود.نترسین بابا اونو نخریدیم.
جوجه خان گفت عزیزم من دست و دل واز هستم اما نه در این حد
.دیگه سر این موضوع کلی خندیدیم چون پیش یارو گیر داده بود می گفت عزیزم باید بخری همین رو منم همش می گفتم نههههههه نمی خوام.کل سرویسش رو باهم دوست دارم بگیریم.دیگه جوجه خان هم همش می گفت بگیر دیگه.منم یواشکی گفتم یه بار دیگه بگی بگیر می گیرمش ها.دیگه زودی منو از محل حادثه دور کرد
.بعد آخرش دیگه یه انگشتر رینگ ساده خریدیم که خیلی هم ارزون شد و یه آویز فروهر.خیلی خوشگله.منم گفتم واسه ولن منم لنگه ی این آویز رو برات می خرم که ست باشیم باهم بندازیم.اونم قراره ولن برام یه زنجیر خوب بگیره.آخه زنجیر خودم خیلی کوتاهه و البته اسپرته ولی زنجیز بلند تر هم دوس دارم.
یه چیز بامزه بگم...... دفعه ی پیش که قهر کردیم و آشتی کردیم منو برد که گوشی بخریم که آخرش هم ختم شد به همن انگشتری که عکسش رو گذاشتم براتون.بعد وقتی داشتیم اونو می خریدیم گفت یه وقت بد عادت نشی که هر وقت قهر کردیم برات طلا بخرم ها.بعد این دفعه هم خودش دلش طاقت نیاورد و بازم طلا خریدیم و این دفعه هم دوباره همین حرف رو زد.منم اصصصصصصصصصلا نخندیدم بهش.گفتم بذار هر دفعه بگه اصلا ولی بازم بخره
.
دیروز هم که جمعه بود رفتیم یه کلاس اصطلاحات زبان انگلیسی که تو آموزشگاهی که جوجه خان زبان می خونه برگزار میشد.واسه ناهار من یثه چثیپس و پنیر خوردم و گفتم من سیر نشدم دسر می خوام.بعد شکلات گلاسه خوردم اونم در حد لالیگا.یعنی یه قطره هم به جوجه خان تعارف نکردم.اونم دستش و زده بود زیر چونه اش و با لبخند رضایت منو نگاه می کرد.همش هم می گفت ماشاا... من سیر شدم تو چطوری جا داری؟ گفتم من دیگه شام نمی خورم.وقتی رسیدم خونه مامان اینا داشتن ناهار می خوردن.بازم مرصع پلو داشتیم که من هلاکشم.اندازه ی یه پرس کامل هم ناهار مامان جون رو خوردم و باز قسم خوردم که شام نخورم.
بعد ساعت ۱۰ با دختر خاله هام و دوست پسر یکیشون رفتیم که آبمیوه بخوریم فقط.من اولش یه آب پرتقال و لیمو شیرین خواستم. بعد یه کیک هم سفارش دادم.از این کیک های شکلاتی بزرگ خوشمزززززه
.شام هم کیک و آبمیوه خوردم دیگه.
تموم شد دیگه ....انتظار داشتین برم نایب یه پرس هم کباب بخورم؟
هیچی دیگه دیروز خیلی خوب بود.
یعنی کلا این چند روز خوب بود جاتون خالی.جوجه خان عزیزم مرسی که انقدر مهربونی.
ولی باور می کنید هنوز حالم بده از اون همه استرس؟
چیزهایی که اینجا میخونید رو به هیچکس نگید.خصوصیه