مچ گیری
وای چه بارونی داره میاد.مثل سیل.دیروز گفتن از یکشنبه هوای تهران برفیه اما این که بارووووونه
.بارون رو دوست دارم اما نه به اندازه ی برف.
یه اتفاق خیلی خیلی هیجان انگیز و وحشتناک افتاد.حالا تعریف کنم براتون سکته می کنین.
دیروز با جوجه خان قرار بود بریم گوشی بخریم دیگه.بعد گفت یه سر بیا خونه پیش هم باشیم بعد میریم
.منم که از خدا خواسته بدو بدو رفتم پیشش.ساعت ۶ رسیدم.تا ساعت ۸ همینجوری بازی می کردیم و قلقلک میدادیم همو و می خندیدیم.بعدش و دیگه خودتون می دونین دیگه.نیم ساعت بعدش یعنی ۸:۳۰ بود تقریبا که دیدیم یکی زنگ زد.حالا ما هر دو تا ل.خ.ت
(ببخشید البته) من از ترس می دویدم اینور و اونور چون لباسامون هم تو اتاق مامان جوجه خان بود.جوجه خان گفت نترس درو باز نمی کنم.یهو دیدیم در واحد رو زدن.یعنی من برق سه فاز ازم پرید.دست و پام می لرزید و هرچی سعی می کردم لباسام رو بپوشم فایده نداشت.دیگه زودی رفتم تو اتاق جوجه خان لباس پوشیدم ولی مامانش اومده بود تو و اخماش رفته بود تو هم.جوجه خان زودی یه آب قند برام آورد و گفت مامان جوجه فکر کرده دائیه و ترسیده.مامانش دیگه اومد بغلم کرد و گفت وااااااای چقدر داری میلرزی.منم حالم وحشتناک بود واقعا یعنی حتی صدام هم می لرزید.دیگه نشستیم یه کم حرف زدیم و همین که دیگه بلند شدیم حاضر بشیم که واسه گوشی بریم دیدم ای داد و بیداااااااااااد.تی شرت جوجه خان بر عکسهههههههههههه
.انقدر سعی کردم جلوی خنده ی خودمو بگیرم که نگو.دیگه با هزار بدبختی و التماس به خدا از خونه اومدیم بیرون و دوتایی زدیم زیر خنده.
جوجه خان می گفت تو که همش دنبال هیجان میگشتی.....حالا چی شد ترسیدی؟ خدایی خیلی ترسناک بود.
بعد دیگه زنگ زدیم به گوشی فروشه و گفت اون رنگش رو الآن نداریم و سفارش میدم فردا بیارن برات.خلاصه قرار شد امروز بریم دیگه.فقط رو سیاهیش به ذغال موند
.
ولی خیییییییلی خاطره شد برامون.می دونم بعدا از یادآوریش کلی می خندیم.ولی فکر نکنم تا چند وقت جرات کنم اون طرفی برم.
آخر شب هم جوجه خان همش اذیتم می کرد و میگفت مامانم فهمیده و دعوام کرده و گفته دیگه حق ندارین بیاین خونه و این حرفا.
ولی منم دیگه جوجه خان و میشناسم دیگه....گفتم برو بچه من تو رو بزرگت کردم می فهمم کی داری خالی می بندی.دیگه خیلی خندیدیم خدایی جای همه خالی.
شب که واسه خواهر گرامی تعریف کردم رنگش پریده بود.گفت من بدم سکته می کردم.منم گفتم خواهر منم دست کمی از سکته نداشتم والا.
خدا به سر هیچ کس نیاره خدایی یا اگه میاره طرفش مثل مامان جوجه خان با شعور باشه.
چیزهایی که اینجا میخونید رو به هیچکس نگید.خصوصیه