سلام سلاااااااااام

من باز اومدم.این روزا که وقتم برای نوشتن کمه نظرا رو فقط تائید می کنم.البته یکی دوتاش احتیاج به جواب داشت ولی خوب از همین جا از همه واسه ی تبریک عقد و عید تشکر می کنم(یک جوجه ی متاهل خودشیفته)منم به همه عید و تبریک میگن انشاا... برای همه ی آدمایی که قلب پاکی دارن و واقعا دنبال پیشرت هستن امسال سال خوب و پربرکتی باشه.برای بقیه هم که دنبال یه قُل دو قل هستن آرزو می کنم سال پر نشاطی باشه

بعد دیگه اینکه من به این نتیجه رسیدم که دارم خیلی خودم و جوجه خان رو برای کارایی که خانواده اش می کنن اذیت می کنم.این خیلی بده.من باید به شوهرم آرامش بدم نه اینکه باعث عذاب کشیدنش بشم فقط.البته باید بدونه که چه کارایی برای من کردن و چه کارایی نکردن ولی اینطوری هم نباشه که یکسره بخوام غُر بزنم.خلاصه که کلی متنبه شدم بخدا.

روز بعد از تولدم که نصف شبش اومدم و پست قبل و گذاشتم انننننننقدر مریض شدم که نمی تونستم از جام تکون بخورم.حتی برای صبحانه هم بلند نشدم.مامان هم رفته بود دنبال خاله فریبا تا خونه اش رو جمع و جور کنن و روی وسایلش رو بکشن و اینا.من و داداشی تنها بودیم.خلاصه بگم انقدر حالم بد بود که جوجه خان ساعت ۱۱ اومد و به من و محمد صبحانه داد.بعد کیکی که دیشبش برای تولدم خریده بود و با شیر آورد خوردیم.من که اصلا نمی تونستم تکون بخورم از تب و لرز و مریضی.جوجه خان هم که حساااااااس.کیک و خودش میذاشت تو دهنم بعد محمد حسودی میکرد.بچم مجبور بود به هردوتامون همزمان صبحانه بده.الهی دورش بگردم.اون روز که انقدر نیمه بیهوش بودم تا بعد از ظهر که هیچی نفهمیدم.بعد جوجه خان دیگه بعد از ظهر التماس میکرد که توروخدا خوب شو من دیگه از این کارای بد نمی کنم.

من واقعا به خاطر تولدم نمی خواستم ببخشمش ولی انقدر اظهار پشیمانی اش عمیق بود که دیگه دلم به رحم اومد.یعنی انقدر اون روز کار کرد و نازم و کشید که دیگه شرمنده شدم.بازم بی محلی میکردم.نه اینکه بیمحلی ها ولی تو نگاهم محبت نبود.اونم عادت به این کارا نداره و لوس شده دیگه با این قربون صدقه های من...دیگه حاضر بود هرکاری بکنه که من باهاش مثل قبل بشم.

ولی درس خوبی از این اتفاق گرفتم.اونم این بود که من با غر زدن های همیشگیم باعث شدم جوجه خان اون روز هم از ترس اینکه من غر بزنم از من فرار کنه و من تو روز تولدم تنها بمونم.با خودم تصمیم گرفتم دیگه برای هیچی غر نزنم.حتی مامانش اینا کادو ندادن فقط یه کلمه پرسیدم شما رسم ندارین و اون گفت نمی دونم.منم دیگه ادامه ندادم.

کارایی که خانواده ی اون می کنن واقعا به خودش مربوط نیست.خود جوجه خان انقدر خوبه که همه چیز و از دلم درمیاره.جوجه خان فرشته ی منه.رچند بعد از نامزدی راستش رو بخواین یه کم دلچرکین شده بودم و خودم رو سرزنش کردم حتی به خاطر رسمی شدن رابطه ولی الآن با تمام وجود میگم که بیشتر اشتباهات از من بوده که روابط خصوصیمون رو با روابط خانوادگی قاطی کردم و این دوماه رو کاری کردم که به هردوتامون خوش نگذره ولی خدا رو شکر یکی دوروز اخیر خیلی خوب و عالی بودیم و من دیروز که مامانش اینا رو دیدم حتی به روی خودم هم نیاوردم ناراحتیم رو.

دیروز ناهار خونه ی خاله کوچیکه ی جوجه خان بودیم که همسن خودمونه ولی ۶ساله ازدواج کرده.شام هم خونه ی دائیش بودیم.من برای چیدن شام و اینا حتی کمک هم کردم ولی نه اونقدری که زیاد از حد باشه.یعنی نه بی ادبی کردم که بگن دختره از خود متشکره نه خیلی زیادی کار کردم که کوزت و تِناردیه بشیم با مامانش

وقتی این کارو کردم نگرشم هم به اونا یه کم بهتر شد.منم گفتم به جای حرص خوردن اولا که شوهرم و نگه میدارم.دوما که با اونا مثل خودشون رفتار می کنم.یعنی همین پونزدهم که تولد داداش جوجه خانه مرض ندارم که وردارم دوباره مثل پارسال ۵۰ تومن کادو بدم.منم مثل خودش فقط تبریک میگم.با مامان و باباش هم همینطور.ولی دقیقا مثل خودشون با عشق و علاقه تبریک میگم.

البته من اعتقاد دارم پول باید تو گردش باشه تا برگرده.یعنی هرچقدر خرج کنی بیشتر از اون درمیاری.یعنی برای یه کادو نمردم که و خسیسیم هم نمیاد برای کادو دادن ولی همین پولو جایی خرجش می کنم که ارزش داشته باشه و برام اعصاب خوردی نیاره.

می بینید تو همین یکی دو هفته ی متاهلی چقدر فرهیخته شدم و درسای بزرگی گرفتم؟ ما از اون خانواده هاشیم دیگهههههههههه(انقدر با جوجه خان این جمله رو میگیم و بهش می خندیم)

وای امروز جوجه خان یه کم مریضه.حتما میارمش خونمون و ازش پذیرایی شایانی به عمل میارم.تازه فهمیدم که چه دل پاکی داره این بچه.فقط من درکش نکردم گاهی و گاهی هم بچگی جفتمون باعث شده بعضی چیزا رو بلد نباشیم.از خدا میخوام زندگیمون رو شیرین نگه داره.

دیروز خونه ی خاله ی جوجه خان پانتومیم بازی کردیم.یعنی دو گروه شدیم و یه اسمی انتخاب می کردیم بعد به یه نفر از گروه مقابل می گفتیم و اونم باید پانتومیمش رو بازی میکرد.خیلی حال داد.ولی آخراش دائی بزرگه ی جوجه خان که جنبه زیاد نداره اعصاب همه رو بهم ریخت و قهر کرد و این حرفا.منم در کمال آرامش به روی خودم نیاوردم و اصلا تحویل نگرفتم تا خودش کم کم آروم شد.یعنی مثل اخلاق های قدیمم که داشتم خودم رو به آب و آتیش نزدم که کسی با کسی قهر نباشه.به من چه اصلا.... انقدر قهر کنه که خسته بشه.مهم اینه که ما با کسی قهر نبودیم.اون پیش خودش با ماها قهر کرده بود و پیش خودش هم آشتی رد.خلاصه که این کارم رو هم دیروز دوست داشتم.

البته اینم بگم که هنوزم بعضی کارای جوجه خان اذیتم می کنه.مثلا من از اینکه یه آدم زن دار بشینه پلی استیشن بازی کنه متنفرم و احساس می کنم اون آدم بی مسئولیته.دیروز هم دیگه آخرش نتونستم به روی خودم نیارم و کفری شدم و رفلکس نشون دادم و یه کم عصبانی شدم.ولی جوجه خان هم دیگه نرفت و منم زودی آروم شدم.

پیش خانواده ی جوجه خان به من بد نمیگذره ولی چون تقریبا نا آشنا هستم زیاد خوش هم نمیگذره.دیروز فقط همون تیکه ی پانتومیم باحال بود.بقیه اش منو خسته کرده بود ولی دلم نمی خواد ازشون زیاد دور باشم دلم هم نمی خواد زیاد نزدیک باشم.نزدیک شدن زیادی ما به خانواده ی جوجه خان از هیچ نظری هیچ فایده ای برای ما نداره.یعنی من اونجا رو دوست دارم فقط درحد احترام و یه ذره دلتنگی و اینا.ولی با خانواده ی خودم آدم خیلی میخنده و روحش شاد میشه و بیشتر وقتا هم آدم یه چیزی یاد میگیره.

البته با داداش جوجه خان و پسرخاله هاش خیلی بهم خوش میگذره و بچه های باحالی هستن و کلا حسابشون جداست ولی دائی و خاله اش هم مهربونن هم یه ذره خورده شیشه دارم.یعنی از آدمایی هستن که من بودن کنارشون و زیاد دوست ندارم.تو خانواده ی خودم هم گشتن با جوون ها رو بیشتر دوس دارم.

چقدر دلم یه مهمونی میخواد خدایا.حالا سعادت گفت احتمالا تو اردی بهشت یه مهمونی میده.دلم می خواد دعوتم کنه.چقدر بده که نیم تعونم صریح بگم منو دعوت من.البته شاید هم گفتم فقط چون شوهرش زیاد مارو دوست نداره میترسم پیش ما شرمنده بشه و دلم نمیخواد مجبور بشه دلیل و اینا بیاره برای این موضوع.

راستی عیدی ها و کادو های تولد امسالم خیلی حال داد.مامانم و خاله فریبا و نغمه پول دادن بهم.جوجه خان هم که همون سشواره رو داد.............همین و همین.کل سر و ته کادوهای امسال من همین بود.ولی کادوهای امسال واقعا از آدمای درجه ۱ بود که اعتقاد دارم دستشون برام خوبه.چون من اعتقاد دارم آدمایی که من دوستشون دارم حتما انرژی مثبت برای من دارن.خواهر گرامی هم مسافرت بود کحه نتونست کادو بده.از دیرو هم که اومده درست و درمون همدیگه رو ندیدیم.

وای من باز به ای دی اس ال رسیدم کنترلم و از دست دام.

باز اگه چیزی به ذهنم رسید بعدا میام میگم.

فعلا بوس.

سریعا فرار می کنم